«جی ای بایونا» یکی از شاگردان کارگردان مطرح مکزیکی «گیلرمو دل تورو»، در سال ۲۰۱۶ سومین اثر خود را کارگردانی کرد که بدون شک می‌تواند یکی از مفهومی‌ترین فیلم‌های سال لقب بگیرد. «فراخوندن یک هیولا» روایتی مدرن از افسانه‌هایی است که در کودکی برایمان تعریف می‌شد. داستان‌ها و قصه‌هایی که هدفشان صرفا عبرت‌گرفتن و تبدیل کردن ما به فرد بهتری بود‌. اما گاهی این داستان‌ها به ما کمک می‌کرد بر مشکل‌ها و دردهایمان، غلبه کنیم. این فیلم هم می‌خواهد با بیان قصه‌هایی، کودکی را از انکار بیرون بکشد و حقیقت درونش را به او نشان دهد اما آیا «فراخوندن یک هیولا» موفق خواهد بود؟ در ادامه با سینماگیمفا همراه شوید.

«فراخوندن یک هیولا» یک فابل نیمه تاریک است. فابل در زبان انگلیسی به داستان‌هایی تخیلی گفته می‌شود که در آن از تشخیص و عنصر جان‌بخشی به وفور استفاده شده‌است و مضمونی تعلیمی دارد. عناصری مانند حیوانات، موجودات افسانه‌ای، گیاهان و غیره که دارای خصلت‌های انسانی مانند راه‌رفتن، حرف‌زدن و تفکر هستند پس فیلم را می‌توان در این سبک طبقه بندی کرد، سبکی که اثری چون کلیله و دمنه نصرالله منشی و برخی آثار مولانای رومی در آن دسته‌بندی می‌شود. اما این ویژگی‌های سبک‌شناسانه چگونه در فیلم مورد استفاده قرار گرفته‌اند؟

فیلم روایتی آرام و به‌دور از افراط دارد، که شاید عده‌ای این مقدمه‌ی طولانی را خسته کننده بدانند ولی شروع آرام این فرصت را می‌دهد که مخاطب با شرایط و خلق و خوی شخصیت‌ها و محیط به خوبی آشنا شود و آن‌ها را درک کند. میزانسن فیلم در حدی فراتر از قابل قبول است. فضاهایی زیبا و پر‌جزییات. و این طراحی صحنه زیبا وقتی با سینماتوگرافی همراه می‌شود، بالغ می‌شود و آن میزانسن را به وجود می‌آورد. لازم به ذکر است که سینماتوگرافر (اسکار فایورا) و طراح صحنه‌ی (یوجنیو کابالرو) « فراخوندن یک هیولا»، هر دو در فیلم قبلی «بایونا»، «غیرممکن» همین وظایف خود را ایفا کردند و امضای بصری بایونا را به وجود آوردند که تا این فیلم ادامه دارد و به چشم می‌خورد و همین ویژگی او را به انتخابی مساعد برای کارگردانی «دنیای ژوراسیک ۲» تبدیل می‌کند.

کانر اومالی پسر بچه‌ای است که با مسایل زیادی در زندگی‌اش درگیر است. سرطان پیشرفته‌ی مادرش، قلدری‌های همکلاسی‌اش و رابطه‌ی کژدار و مریضش با مادربزرگ و تا حدودی پدرش. همه‌ی این دل‌مشغولی‌ها و مشکلات، یک شب باعث احضار هیولایی از درختی هزار ساله می‌شود. درختی که قرن‌هاست نظاره‌گر اعمال بشری‌ست. هیولا به او می‌گوید که من سه داستان برای تو تعریف می‌کنم و در نهایت تو داستان چهارمی برای من تعریف خواهی‌ کرد که از کابوست نشات بگیرد و حقیقت باشد. مدتی بعد هیولا دوباره می‌آید و شروع به تعریف داستانی می‌کند و در این جا داستان را به صورت انیمیشنی می‌بینیم که به زیبایی ساخته شده‌است. تصاویری که به زیبایی با آبرنگ ترکیب شده‌اند که شاید اگر کارگردان تصمیم دیگری برای روایت این داستان‌ها اتخاذ می‌کرد، به تکامل فعلی نمی‌رسید که این تکامل به رستگاری نمی‌رسد مگر با موسیقی متنی زیبا اثر «فرناندو ولاسکویز» که فازی رویایی به فیلم می‌دهد و به خوبی با سکانس‌های عاطفی و هیجانی فیلم ترکیب می‌شود. به مرور زمان و با هر داستان اهمیت هیولا بیشتر می‌شود و به همان مرتبه هم صدای باسِ لیام نیسون گوش‌نوازتر می‌شود و به راستی که او به عنوان هیولای خاکستریِ (متمایل به سفید!) داستان ما، می‌درخشد.

اما در بحث فیلمنامه، سردرگمی و پیچیدگیِ غیرضروریِ خاصی وجود دارد. در تعریفِ سه داستانِ هیولا و ربط آن‌ها به داستان اصلی فیلم سردرگمی و پیچیدگی به وجود می‌آید که بعد از اتمام فیلم تماشاگر را در تفکری غیرضروری غرق می‌کند که این تفکر، تفکر سازنده‌ برای پیداکردن مفهوم فیلم نیست، بلکه برای پیداکردن رابطه بین داستانِ هیولا و زندگی کانر است که این رابطه بسیار گنگ به تصویر کشیده می‌شود. جدا از بحث فیلمنامه، برخی از سکانس‌های نسبتا خوب فیلم نیز به خاطر دیالوگ‌های کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی هدر می‌روند.

«سیگورنی ویور» که همه ما بیشتر او را با فیلم‌هایی نظیر «بیگانه»، «آواتار» و «شکارچیان ارواح» می‌شناسیم، بسیار قابل قبول در فیلم ظاهر می‌شود و تصویر متفاوت و مدرنیزه شده‌ای از یک پیرزن انگلیسی را به نمایش می‌گذارد. «فلیسیتی جونز» هم که نقش مادر مریضِ کانر را به زیبایی به تصویر کشید. اما نوبت می‌رسد به «لوییس مک‌داگال» بازیگر نقش اصلی که از زمان ظهور «جیکوب ترامبلی» در فیلم اتاق، بهترین بازیگر خردسالی است که شاهد آن بوده‌ام.

تاثیر گرفته از رمانی به همین نام اثر «پاتریک نس»، «فراخوندن یک هیولا» کشمکشی با فیلمنامه دارد که مخاطب را گیج می‌کند و در پایان فیلم، سوال‌‌ها یا بهتر است بگویم معماهای زیادی را در ذهن مخاطب به جا می‌گذارد و این مسیله تا حد زیادی می‌تواند در اثر وابستگی به کتاب باشد (یکی دو سکانس‌ آخر فیلم در کتاب وجود ندارند و به نوعی کامل کننده کتاب هستند). و به عنوان یک منتقد بر این باور هستم که کیفیت فنی نمی‌تواند تاثیر بسیار مهمی بر فیلمنامه بگذارد اما فیلمنامه تا حدودی می‌تواند بر کیفیت فنی فیلم اثر بگذارد. ولی به هیچ عنوان نمی‌توان منکر خلاقیت بایونا و تیمش در به تصویر کشیدن همچنین روایتی شد. پس به تماشای این فیلم بنشینید و بگذارید صحنه‌های احساس برانگیز و جلوه‌های بصری زیبای فیلم (و صد البته صدای لیام نیسون!) شما را در خود غرق کنند.

حقیقتِ تو چیست؟
کارگردانی و سینماتوگرافی74%
فیلم‌نامه و داستان64%
کیفیت فنی76%
موسیقی75%
SUMMARY

تاثیر گرفته از رمانی به همین نام اثر «پاتریک نس»، «فراخوندن یک هیولا» کشمکشی با فیلمنامه دارد که مخاطب را گیج می‌کند و در پایان فیلم، سوال‌‌ها یا بهتر است بگویم معماهای زیادی را در ذهن مخاطب به جا می‌گذارد و این مسیله تا حد زیادی می‌تواند در اثر وابستگی به کتاب باشد. به تماشای این فیلم بنشینید و بگذارید صحنه‌های احساس برانگیز و جلوه‌های بصری زیبای فیلم (و صد البته صدای لیام نیسون!) شما را در خود غرق کنند.

 

توسط آریان محمدزاده

گیمفا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *