مسئله‌ای که فیلم Beauty and the Beast  را تبدیل به یک انتخاب اشتباه برای تماشای یک اثر موزیکال سینمایی می‌کند، فاصله‌ بسیار زیاد آن با یک فیلم موزیکال ایده‌‌آل است.

Beauty and the Beast  اصلا فیلم خوبی برا تماشا کردن نیست؛ نه به آن دلیل که برای به رخ کشیدن جلوه‌های خیره کننده و پر از پیکسلش ابایی داشته باشد، به آن دلیل که Beauty and the Beast  از اساس بدون ذره‌ای خلاقیت است و از آن مهم‌تر، بی‌ آن که ذات یک اثر موزیکال را پرورش دهد، تیتراژ پایانی را به رخ بینندگانش می‌کشاند. و در انتها برای بیننده سوال می‌شود که آیا این اثر سینمایی با در اختیار داشتن بازیگران سرشناس هالیوودی، واقعا در انتقال کوچک‌ترین مفهوم و هدفی موفق بوده است یا خیر؟ اگر موفق بوده است چرا چنین حسی به مخاطب منتقل نمی‌شود و بی‌ آن که متوجه چیزی شوید، عشق میان دیو و دلبر خاتمه یافته و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود تا کلیشه دیو و دلبر تا انتها در حد همان واژه «کلیشه» باقی بماند. مشکل اساسی اما جایی رخ می‌دهد که Beauty and the Beast حتی تلاشی هم نمی‌کند که بگوید همان کلیشه‌ سابق و تکراری نیستم. درست مصداق یک نسخه ریمستر از بازی‌های نسل ششمی می‌ماند. جایی که قالب اثر بدون هیچ‌تغییری و تنها به بهانه «جلوه‌های بصری بهتر» (!) به خورد مخاطب می‌رود. اما مشکل این است که اگر چنین شیوه و روشی تجربه بازی‌های قدیمی را تحت تاثیر قرار می‌دهد و به تناسب همین موضوع مخاطبان نسل هشتمی از اجرای نسخه بازسازی شده لذت می‌برند، قطعا در رابطه با آثار سینمایی چنین اتفاقی نمی‌افتد. به چرایی این موضوع خواهیم پرداخت.

توجه: از آن‌ جایی که مطلب پیش رو با  هدف بررسی فیلم Beauty and the Beast نوشته شده است، لذا انتظار می‌رود که مابین برخی از نکات بخشی از روند کلی اثر برای مخاطب فاش شود؛ پس اگر تا به این لحظه موفق به تماشای فیلم Beauty and the Beast نشده‌اید از خواندن ادامه مطلب صرف نظر کنید.
beauty-beast-2017-animated-1991
از گذشته تا کنون؛ مرز میان دیو و دلبر سال 1991 با جدیدترین ساخته دیزنی به کیفیت جلوه‌های بصری آن ختم می‌شود و بس.

Beauty and the Beast دقیقا مهر تاییدی بر این فرظیه می‌زند که می‌گوید؛ عمر پرنسس‌های دنیای دیزنی به پایان رسیده است. نقطه‌ای که بر انتهای آثار موزیکال قدیمی دیزنی زده شده است سر خط ندارد و دقیقا انتهای کار است. دیگر آن فعل و انفعالات قدیمی و مالامال کلیشه‌ای که در آن شاهزاده‌ها به جان پرنسس‌ها می‌افتادند و حتی برعکس، وابستگی دیو به دخترکی جوان نمی‌تواند سکانس‌های قابل پیش‌بینی اثر را از دام مشکلات بزرگش به بیرون بکشاند و اگر حرفی دارد در قاب تکراری تصویر بگنجاند و اگر هم به زور جلوه‌های ویژه چنین اتفاقی بیفتد، هیچ جذابیتی برای مخاطب امروزی ندارد. بل (دلبر!) یک شخصیت ظاهرا بانمک‌ دارد که به اهدافی بزرگ‌تر از زندگی روستایی و کتاب خواندن صرف فکر می‌کند و حالا بد نیست بدانید که سناریوی قرائت شده اوج و انفلاب خلاقیت در Beauty and the Beast تلقی می‌شود. او دیگر آن دخترک منزوی و غرق در افکاری غم‌انگیز نیست و مردم شهر او را به چشم یک کاراکتر بانمک می‌بینند و او حتی کتاب هم می‌خواند! و این که آیا دلبر ماجرا بانمک است یا خیر قضاوتش با بیننده، اما این که اوج انقلاب خلاقیت اثر به همین سادگی و بخوانید ساده‌لوحی مخاطب تمام شود، واقعا شرم‌آور به نظر می‌رسد و چطور ممکن است که چنین اثری پیش‌تر توانسته باشد صندلی‌های سینما را پر کند؟ اصلا بیننده زمانی که از سینما بیرون بیاید چه چیزی برای گفتن دارد؟ چه چیزی را قرار است برای اطرافیانش تعریف کند و اصلا چیزی برای تعریف کردن وجود دارد؟ سوال اصلی این است که اما واتسون به چه امیدی حضور در فیلم Beauty and the Beast را به ساخته دیمن شزل ترجیح داده است؟ ساخته‌ای که حالا در صندوقچه جوایزش، شش عدد تندیس براق و طلایی‌رنگِ اسکار قرار گرفته است. اما واتسون اولین انتخاب دیمن شزل برای بازیگری در نقش «میا» برای فیلم لالالند (LaLaLand) محسوب می‌شد و حالا فاجعه است اگر بدانید که این بازیگر حضور در ساخته شزل را رد کرده تا تبدیل به دلبر دنیای Beauty and the Beast شود!

the_jungle_book_beauty_and_the_beast_maleficent_split

دیگر نوبتی هم باشد، پس از بازسازی کتاب جنگل، سیندریلا و مالیفیسنت نوبت به دیو و دلبر خفته در خروارها خروار کلیشه می‌شود. حاصل کار هم چیزی جز کلیشه نشده‌ است.

شاید از اولین حضور پرنسس‌ها در دنیای دیزنی که با سفیدبرفی و هفت کوتوله آغاز شد و با یک سناریوی عاشفانه به راحتی توانست مخاطب کودک و خردسال خود را حسابی مجذوب طبیعتش کند چیزی نزدیک به هشتاد سال گذشته باشد. از زیبای خفته تا سیندرلا و همین سفید برفی خودمان که آغاز کننده سناریوهای پرنسس‌محور در دنیای دیزنی بود، همه و همه با حضور کاراکترهای مونثی همراه بودند که در از تمام دنیا و زیبایی‌هایش به دنبال یک شاهزاده جذاب و قد بلند می‌گشتند. تا جایی که سناریوی مرکزی دیو و دلبر دقیقا خلاف همین مسیر را طی کرد و از این طریق مسیر جدیدی را در دنیای پرنسس‌محور دیزنی احداث کرد. دیو و دلبر از همان ابتدا شهرت و مخاطبان بسیار زیادی را به سمت خودش جذب کرده بود؛ چرا که اساس و مرکزیت اثر را یک سناریوی جدید و از همه‌ مهم‌تر، خلاقانه تشکیل داده بود. اکنون سال‌ها از آغاز عاشقی دیو و دلبر گذشته و حضور دوباره این شخصیت بر روی پرده سینما قطعا خبر خوشحال کننده‌ای محسوب می‌شد. منتها دیو و دلبر ماجرای کنونی نه‌تنها آن عطر خلاقیت و تفاوت گذشته را به خودش نزده، بلکه در نمایش اطلاعات گذشته شخصیت‌ها هم از خود ضعف نشان می‌دهد.

0bc61030-0a5f-11e7-b060-21c281570680_Screen-Shot-2017-03-16-at-11-41-11-AM.png.c

موسیقی‌ها گاها طاقت فرسا می‌شوند. البته که گاهی به لطف جلوه‌های بصری ممکن است که مجذوب برخی از قطعه‌های آن شوید.

«بیل کاندن» به عنوان کارگردان فیلم Beauty and the Beast چندان با آثار موزیکال سینما غریبه نیست. Beauty and the Beast در قالبی خوش رنگ لعاب جای گرفته است و این رنگ‌بندی‌ها با روح و روان بیننده کشتی می‌گیرند و حتی ممکن است که عده‌ای از شنیدن موسیقی‌هایش لذت ببرند و اگر نه، لااقل قابل تحمل که هستند. اما مساله اصلی این است که به هیچ وجه نمی‌توان حضور این اثر سینمایی را در دنیای کنونی دیزنی درک کرد. مدتی‌ قبل‌تر ما اثری به نام «کتاب جنگل» را بر روی پرده‌های سینما داشتیم؛ فیلمی که دقیقا همانند Beauty and the Beast نام «بازسازی» و «لایواکشن» بر روی آن درج شده بود. کتاب جنگل برای جذاب نگه داشتن خودش داستان جدیدی برای روایت کردن داشت، پای جزئیات جدیدی را به سناریوی کتاب جنگل باز کرد و از همه مهم‌تر برای مخاطب یک ماجراجویی غیر قابل پیش‌بینی در نظر گرفته بود. Beauty and the Beast اصلا این گونه نیست. کافیست که دیو و دلبر سال 1991 را در کنار شاهکار کنونی دیزنی بگذارید تا متوجه شوید که این اثر نه‌تنها تغییری در نحوه روایت خود بوجود نیاورده، بلکه در بازگویی دوباره همان خط داستانی نیز از خودش ضعف نشان می‌دهد. تصور کنید که شخصیت «گاستون» در یک میهمانی برای دوست خود تعریف می‌کند که از دلبر ماجرا پاسخ نه گرفته است! حالا وظیفه بیننده می‌شود پنج دقیقه گوش دادن به آوازها و فریادهای گاستون و دوستانش که چه؟ آی که این گاستون ماجرا قابلیت بسیار نادری مانند تف کردن هم دارد!

اگر پیش‌تر با تماشای آثاری مانند لالالند (ساخته دیمن شزل) و گوش فرا دادن به موسیقی‌هایش انتظار چنین مدیومی را از Beauty and the Beast دارید، باید بگویم که فرسنگ‌ها در اشتباهید. موسیقی‌های دیو و دلبر قابل تحمل هستند و گاها جذاب هم می‌شوند؛ البته تا زمانی که معنی و مفهوم این اشعار را نادیده گرفته و صرفا از روی وزن و قافیه نظر دهیم. قطعه‌هایی که برای فیلم Beauty and the Beast در نظر گرفته‌ شده‌اند کمی نخ‌نما به نظر می‌رسند و از این رو ممکن است شنیدن بهترین قطعه‌های موسیقی این اثر هم به تنهایی نتواند حسی را به مخاطب خود منتقل کند. در نهایت تک تک اشیای جاندار دنیای فیلم Beauty and the Beast را بیشتر از بل و دیو ماجرا درک خواهید کرد و همسوی آن‌ها تا انتهای اثر پیش خواهید رفت. مشکل این است که دیو ماجرا خیلی زود تبدیل به یک عاشق‌پیشه و دلبا‌خته‌ حقیقی می‌شود و از آن سو، بل هم با تماشای کتابخانه‌ قصر نفرین شده به سادگی ماهیت این جاندار (دیو بودنش) را فراموش کرده و کم کم به او دل می‌بندد. شاید خیلی‌ها تصور کنند که در این میان دیو تنها به اجبار و برای نجات جان اطرافیانش پا به میدان عشق و عاشقی گذاشته است. در واقع اصلا اتفاقی میان کاراکترها نمی‌افتد که موجب وابستگی طرفین نسبت به یکدیگر شود. هر چقدر که شخصیت بل واقع‌گرایانه به تصویر کشیده می‌شود اِما واتسون حسابی در نقش خود فرو می‌رود، دیو ثانیه‌ به ثانیه تبدیل به موجودی قابل‌ لمس‌تر (نه به معنی خوبش؛ چرا که هرچه نباشد با یک کاراکتر دیو طرف هستیم) و مصنوعی‌تر می‌شود. این طور می‌توان قضاوت کرد که دیو تنها تا چند دقیقه ابتدایی فیلم واقعا یک دیو است و از آن پس منهای برخی از اتفاقات، واقعا فرقی با یک شاهزاده خوش‌تیپ ندارد.

beauty_and_the_beast__2017___wallpaper_by_the_dark_mamba_995-db1hrhg

فیلم Beauty and the Beast فرسنگ‌ها با یک موزیکال ایده‌آل فاصله دارد. موسیقی‌های این اثر خیلی زود فراموش می‌شوند و بخش عمده‌ای از آن را قطعاتی نخ‌نما شده تشکیل داده است. ای کاش دیزنی در لا به لای جلوه‌های بصری خیره کننده و تک تک پیکسل‌هایی که انگار به آن‌ها جان بخشیده است، کمی هم خلاقیت و هنر سینما را دخیل می‌کرد. بیننده پیش‌تر با دیدن فیلم کتاب جنگل به این حقیقت پی برده است که دیزنی و کسانی که در پشت صحنه به اثر جان می‌دهند در به رخ کشیدن جلوه‌های ویژه و رنگ‌بندی‌های خیره کننده واقعا ابایی نداشته و هیچ چیز برای مخاطب کم نمی‌گذارند. اما حقیقت این است که فیلم Beauty and the Beast به چیزی بیشتر از جلوه‌های بصری و این رنگ‌بندی‌ها نیاز دارد. در مجموع تماشای این اثر سینمای دیزنی را تنها به کسانی پیشنهاد می‌دهم که دیدن نسخه‌ پر از باگ و مشکلات روایی دیو دلبر چندان برایشان اهمیت نداشته و صرفا آمده‌اند که در قاب تصویر، باری دیگر میهمان قصر نفرین شده و همان سناریوی قدیمی باشند. در غیر این صورت، فیلم Beauty and the Beast شما را با اعماق واژه «ناامیدی» آشنا‌تر می‌کند.

گیم شات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *