هجده فیلم بلند در بخش دراماتیک فستیوال فیلم ساندنس به رقابت پرداختند که در نهایت فیلم “دیگر در این دنیا احساس راحتی نمی­‌کنم” توانست جایزه دراماتیک فستیوال فیلم ساندنس را از آن خودش کند ، رقابتی جذاب میان الیزا هیتمن و میکون بلیر (به دلیل اینکه تنها این دو فیلم بودند که از بخت خوبی در مقابل نقدهای منتقدان برخوردار بودند) ؛که در نهایت میکون بلیر توانست جایزه دراماتیک فستیوال فیلم ساندنس را در دستان خودش بگیرد ، فیلم “دیگر احساس خوشبتی در این دنیا نمی­‌کنم” ، مشابه اسمش چنین تمی را بیان می­‌کند ، اما هرگز به این تم وفادار نمی­‌ماند ، به دلیل اینکه با پایانی روبه­‌رو هستیم که به شدت روشن و امیدبخش است ، بیننده فیلمی را مشاهده می‌­کند که به جزئیات ریز و درشت کاراکترها توجه بسیار زیادی دارد و همین ویژگی نسبت خوبی با پیرنگ اصلی فیلم دارد و همه موقعیت­‌های فیلم به گونه‌­ای طراحی شده که هرکسی می­تواند قهرمان آن موقعیت باشد مثل شخصیت روث که با تونی ، همسایه ناشی و نامتعادلش به دنبال دزد­ها می­‌روند . به زعم بنده این فیلم درباره خصومت­‌های خانوادگی ، تنهایی و بی­تفاوتی انسان­­ها با یکدیگر است و اینکه شخصیت­‌هایی همچون روث که افراد عادی یک جامعه هستند چه مشقت‌­هایی در مقابل چنین حوادثی باید تحمل کنند. مثل سکانس افتتاحیه فیلم که آسمانی تیره و تاریک دیده می‌­شود و در ادامه یک نمای لانگ شات از روث را ­می‌بینیم که به تنهایی در حال خوردن مشروب است در صورتی که صداهای خنده­‌ای با نور روشنی که در کادر دیده می­‌شوند ، نشانگر این است که افراد بیشتری در آنجا حضور دارند اما تاکید سینماگر بر تنهایی و انزوای روث است و البته با پایان فیلم شاید بتوان عنوان کرد که نور در این پلان استعاره‌­ی از پایان فیلم است؛ نکته­‌ای که اگر دقیق‌­تر نگاه کنیم متوجه می‌­شویم که تمام کاراکتر­های فیلم تنها هستند، روث که به تنهایی زندگی می­‌کند ، تونی تنها زندگی می­‌کند ، پدر (مکین بلیر) که از ثروت خوبی برخوردار است تنهاست، همسرش با اینکه شوهر دارد اما به تنهایی خودش در فیلم اقرار می­‌کند و کریسی که او هم در تنهایی کامل به سر می­‌برد. در ادامه مختصری از داستان فیلم شرح داده خواهد شد و همچنین به نکات مثبت و ضعف فیلم اشاره می‌­شود.

داستان (حاوی اسپویل است) فیلم در مورد ملنا لیسنکی (روث) در است که نقش یک قربانی را ایفا می­‌کند که توسط  یک گروه نوپا و بی­‌تجربه­‌ای خلافکار ، وسایل­‌ قیمتی و لپ تاپش را می‌­دزدند ، روث به پلیس اطلاع می­‌دهد اما پلیس چندان اهمیتی از خود نشان نمی­‌دهد، روث تصمیم می­‌گیرد خودش به تنهایی آنها را پیدا کند، تحقیقات‌­اش را با همسایه­‌ها شروع می‌­کند تا اینکه به تونی (الیجا وود) برخورد می‌­کند و آشنایی این دو باهم ، منجر به تحقیقات پلیس گونه­‌ی آنها برای پیدا کردند دزدان می‌­شود، دزدها را با استفاده از گوشی پیدا می‌­کنند و وسایل قیمتی خود را پس می‌­گیرند اما از اینجا بعد دوربین گروه خلافکاری را نشان می‌­دهد که قصد و نیت آنها در نهایت کشتن پدرکریسی (یکی از اعضای گروه خلافکار) است اما در نهایت کریسی در یک سانحه به قتل می­‌رسد و گروه خلافکار در خانه پدر کریسی از بین می‌­روند و در نهایت به جز مادر ناتنی کریسی ، روث و تونی همگی به قتل می­‌رسند .

چیزی که باعث جذابیت فیلم شده بود کاراکترهای منحصر به فردی بود که همگی با وسواس شدیدی خلق شده بودند ، روث پرستاری است که با اندامی چاق و نامتعادل شاید تنها کاری که بتواند انجام دهد همان پرستاری­‌ست اما در نهایت می­‌بینم که این کاراکتر بانی کشته شدن چندین انسان در فیلم می­‌شود که بیننده هیچ همذات پنداری با آنها نمی­‌کند (البته اینجا قصد فیلمساز همین است) ، دیگر خبری از قهرمان­‌هایی که نقش آن­ها را  زن‌­هایی بازی کنند که چهره زیبا و اندامی فریبنده و هوشی بالا داشته باشند ، نیست . همچنین خبری از قهرمان‌­های مردی که اندامی ورزیده با اسلحه­‌هایی قدرتمند داشته باشند نیست ، اینجا قهرمانان واقعی خود مردم هستند ، کسانی که می­توان آنها را جزئی از جامعه واقعی خودمان بنامیم ؛ و چقدر استفاده دوربین در اوایل فیلم برای تاکید بیشتر بر این مهم فوق العاده بود ، فیلم تا دقایق ۱۵ همگی نماهایی هستند که دارای عمق زیادی هستند ، و همه اکت‌­ها در پس زمینه ، میان زمینه و پیش زمینه در حرکت هستند و به نوعی قاب بندی‌ها تاکید زیادی بر فضای موجود در فیلم دارند و همگی این­ها باعث می­‌شود که کاراکتر­های درون فیلم با فضای درون فیلم ادغام شوند ، به واقع معمول فیلم­‌های هالیوودی این است که قهرمان­‌ها ارجح­تر از تمام عناصر موجود در کادر هستند و همگی در خدمت آنها هستند اما در این فیلم چون کاراکترها از جنس مردم عادی جامعه هستند ، تاکید بر کلیت فضاست .

به طور ویژه نمی‌­توان فیلم را حاصل یک ژانر مخصوص نامید، در اوایل با توجه به جذابیت­‌های منحصر به فردی که کاراکتر تونی دارد (قدی کوتاه ، ریش‌­ها و موهایی غیر عادی و رفتاری نالایق و پخمه مانندش) هر بیننده‌­ا‌ی احساس می­‌کند دزدی وسایل روث توسط این کاراکتر رخ داده است اما از این دست فیلم­‌ها اینقدر زیاد شده است که مشخص است فیلمساز در اوایل فیلم به این راحتی ‌علت تمام معلول­‌های خودش را لو نمی­‌دهد و جالب اینجاست که تمام این ویژگی­‌ها که می­توانست از او کاراکتری خلافکار بسازد، همگی باعث شده بود که یک کاراکتر هجو شده و خنده‌­آور بسازد ، نیروی کمیک این شخصیت برای فیلم هنوز چندان قدرتمند نیست ، و زمانی این نیرو تکمیل می­‌شود که به لحظات پایانی فیلم و آن کشت و کشتار آخر فیلم روبه­‌رو می­‌شویم ، چیزی که مشخص است شدیدا تحت تاثیر فیلم هشت نفرت انگیز تارانتینو است، خشونتی بی­‌ا‌مان که در طول فیلم دیده می­‌شود از ویژگی­‌های شاخص سینمای تارانتینوست، خشونتی که باعث می‌­شود فیلم شکلی هجو به خودش بگیرد، اما اینجا فیلمساز حرکات سریع دوربین و قطع­‌های متقابل و استفراغ روث به شکلی اغراق آمیز باعث شده وجه کمیک این موقعیت به حد اعلای خودش برسد ، همچنین رفتارهای اشباع شده خلافکار­ها و استفاده از دختری جوان که همگی وجه کمدی سیاه این موقعیت را وزین‌­تر کرده است.

از شاخصه­‌های دیگر فیلم خشونت­‌های لحظه‌­ای است ، خشونت­‌هایی که شخصیت­‌ها نیت و قصد انجام دادن آن را ندارند اما در یک لحظه گریبان آنها را می­‌گیرد ، مثل کشته شدن ناگهانی کریسی و خشونت‌ ناگهانی تونی در برابر آن دسته از جوانانی که لپ تاپ دزدی را خریده­‌اند ، این خشونت به واقع حاصل جامعه است ، مثل نامادری کریس که یک رابطه توازی میان روث و نامادری کریسی شکل می­‌گیرد ، هر دو بی­‌گناه هستند اما هر­دو خشونت به آنها تحمیل می­‌شود ، و چیزی که تداعی می­‌شود این است که آنها ناخواسته قربانی فضای درون جامعه می­‌شوند . به واقع میکون بلیر در نظر داشته که یک رابطه توازی میان روث ، تونی و خانواده کریسی و گروه خلافکاران خلق کند ، که در این مهم موفق عمل کرده اما چیزی که وجود دارد این است که این فیلم در پیرنگ به شدت ضعف دارد ، شکی نیست که بلیر به درک خوبی از تجربه­‌های شخصی خودش در حوزه سینما رسیده مثل استفاده از خشونت­‌های لحظه­‌ای برای بوجود آوردن یک موقعیت کمدی سیاه و توازی که میان این سه گروه خلق می­‌شود.

اما چیزی که وجود دارد رابطه میان روث و دوستش میان گروه خلافکاران و خانواده به خوبی شکل نمی­‌گیرد ، چرا ؟ به دلیل اینکه روث وقتی متوجه می­‌شود که کریسی (شخصی که وسایل زندگی روث را دزدیده) با پدرش اختلاف دارد دیگر نیازی نیست که به تحقیقات خودش ادامه دهد ، حتی می­توان عنوان کرد زمانی که روث وسایل خودش را پیدا می­‌کند دیگر لزومی ندارد که به تحقیقات خودش ادامه دهد ، بهترین فیلمی که می­­توان مثال زد برای طرح و توطئه‌­ای که شخصیت ناخواسته وارد مخمصه می‌­شود فیلم شمال از شمال غربی آلفرد هیچکاک است ، راجر ترنهیل در آن فیلم هیچ قتلی انجام نداده است اما ناخواسته وارد یک مخمصه­‌ای می­‌شود که پلیس به اشتباه او را می­‌خواهد دستگیر کند اما در این فیلم روث با اینکه اشراف کامل دارد اما باز خود را درگیر ماجرای کریسی و پدرش می‌­کند ، مثل زمانی که آن ببر چوبی در حیاط پدر کریسی را از بین می‌­برد که رفتاری غیر منتظره و عجیب از طرف روث بود .

ضعف عمده و اساسی دیگر فیلم این است که سینماگر پاسخی من باب این سوال که ریشه اختلافات کریسی با پدرش که پیرنگ اصلی این فیلم را تشکیل می­‌دهد ، داده نمی‌­شود . چون قصد اصلی گروه خلافکار کوچک کریسی از بین بردن پدر و دزدیدن پول­‌های پدرش است و همه پیرنگ­‌های فرعی در راستای همین پیرنگ شکل می­‌گیرند ، شاید بتوان گمانه‌­زنی‌­هایی کرد مثل وجود یک نامادری در خانه ، عدم رسیدگی پدر به فرزندش (کریسی) و … که نشان دهنده این اختلاف بزرگ میان پدر و پسر باشد ، حتی اگر اینگونه هم باشد بازهم مسئله آنقدر عمیق نیست که بتوان کشتن پدر را جز اهداف اصلی کریسی نامید.

البته نمی­توان از تیم جذاب و فانتزی روث و تونی در مقابل  گروه خلافکار نام نبرد ، چون همه عناصر این دو گروه در تضاد کامل با یکدیگر است اما هدف هر دو یکسان است ، هر دو گروه به دنبال مادیات از دست رفته خود هستند ، بازی ملینا لینسکی و الیجا وود هر دو بی نظیر است ، راه رفتن­‌های عجیب ، لذت­‌های زودگذر و اراده قوی با هیکلی چاق و نامتعادل در تناسبی بی نقص و کاملی با لینسکی است.

پس با همه این تفاسیر می­‌توان عنوان کرد که میکون بلیر فیلمی ساخته که نویدبخش یک آینده روشن است، البته نباید از تجارب گذشته بلیر چشم­‌پوشی کرد ، ولی شکی نیست که فیلم‌­های مستقل برای اثبات خود به دنیای سینما با چه چالش‌های جدی روبه‌­رو هستند و به قول منتقد معروف ایندی­وایر دیوید ایرلیچ وقتی این فیلم را مشاهده می‌­کنید از خود می‌پرسید : “چه به سر مردم آمده است؟!”

گیمفا

یک دیدگاه

  1. حسین

    سپتامبر 13, 2017 در 8:36 ق.ظ

    نقد خیلی خوبی بود .
    باید حتما این فیلم رو ببینم .

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *