خانه سینما و تلویزیون دیدگاهی متفاوت به مفهوم مرگ و زمان در فیلم Wild Strawberries

دیدگاهی متفاوت به مفهوم مرگ و زمان در فیلم Wild Strawberries

0

در ادامه با ما همراه باشید تا نگاهی بیندازیم بر فیلم Wild Strawberries (توت فرنگی‌های وحشی)، یکی از آثار قابل احترام جریان سیال ذهن در سینما.

به نوعی فیلم توت فرنگی‌های وحشی «اینگمار برگمان» (Ernst Ingmar Bergman) را می‌توان یک تابلوی نقاشی اکسپرسیونیسم تمام عیار دانست. فیلمی که به زیبایی هرچه تمام نمایانگر حس‌های درونی پروفسوری پیر و خسته با شخصیتی دوگانه است. یا به جای داشتن شخصیتی دوگانه بهتر است بگوییم مردی که اطرافیانش شناخت بیشتری با شخصیت او داشتند. ویژگی بارز فیلم توت فرنگی‌های وحشی این است که در عین سادگی نگاهی متفاوت نسبت به اکثر فیلم‌های مطرح دنیا نسبت به مقوله مرگ، زمان و ابعاد درونی انسان دارد. برگمان در این فیلم داستان دکتری به نام پرفسور بورگ با بازی قابل ستایش «ویکتور دیوید شوستروم» (Victor David Sjöström) را به تصویر می‌کشد. روایتی تقریبا 24 ساعته از زندگی ایزاک بورگ که شاید به اندازه تمام سال‌های قبلی زندگیش او را به فکر وا می‌دارد و بیش از اینکه قصد داشته باشد به معلمی اخلاق برای بیننده بدل شود، نمایشی از دل نوشته‌ها و تجربیات خالقش است.

فیلم با صحبت‌های شخصیت اصلیش آغاز می‌شود. پیرمردی که صریحا اعلام می‌کند کار و حرفه او «عشق» پرفسور بورگ قصه ما هستند، عشقی که در ادامه می‌بینیم باعث می‌شود ایزاک را «یک تکه یخ» بخوانند و شاید هم در واقع چنین باشد. از صحبت‌های ابتدایی فیلم اینطور دستگیرمان می‌شود که پرفسور بورگ مردیست سالخورده با نظم و ترتیبی خاص که در ادامه قصه متوجه می‌شویم او در طول تمام عمر خود مردی بوده با اصولی خاص، اصولی که سبب شده ایزاک به عشق دوران جوانیش نرسد، خانواده گرمی نداشته باشد و حتی از اجتماع فاصله بگیرد.

فیلم Wild Strawberries

از همان دقایق ابتدایی و نخستین رویا یا بهتر است بگوییم کابوس بورگ بود که مخاطب متوجه می‌شود با فیلمی مواجه است که نمادگرایی‌هایی بی‌تکلف اما دوست‌داشتنی در آن به چشم می‌خورند. هیچ شکی نیست که یکی از بزرگ‌ترین درگیری‌های ذهنی سالمندان مواجه با مرگ است. وحشتی که گاها تمام رفتار، تمایلات و ذهنیت افراد را تحت‌ الشعاع خود قرار می‌دهد. در رویا ابتدایی فیلم بورگ خود را در خیابانی خالی از مردم و زندگی می‌یابد. پس از چند قدم پیش روی با ساعتی مواجه می‌شود که عقربه ندارد و همین خبر از توقف یا به تعبیری پایان زمان و زندگی او دارد. نکته‌ای که به زیبایی این صحنه می‌افزاید صدای قلبیست که در حال نواختن آخرین ضربان خود بوده و تیغ تیز آفتاب که پیرمرد را کلافه کرده است. سپس با مردی مواجه می‌شویم که چهره معینی ندارد و با لمس شدن از جانب بورگ نابود می‌شود. صحنه‌ای که به شکلی بسیار زیبا و هوشمندانه به لمس واقعی مرگ توسط افراد و عدم پیدا کردن درکی دست از این مقوله پیش از فرا رسیدن زمان مناسبش، می‌پردازد. پرفسور بورگ دکتریست حاذق که قرار است عصر روزی که شاهد گذران آن هستیم نشان لیاقت دریافت کند پس شکی نیست که او بارها و بارها پیش از این مرگ افراد دیگر را از نزدیک دیده اما اینطور که پیداست به درک صحیحی از آن نرسیده است. شاید هم حق دارد زیرا مرگ انتهای داستان آدمیست و فرصتی برای امتحان چند باره آن نیست، در نتیجه خیلی سخت انسان با این موضوع کنار می‌آید. برگمان به خوبی نشان می‌دهد شاید در زبان و حتی با علم بتوان به موضوعی اشراف پیدا کرد اما در واقع برای پیدا کردن درک صحیحی از هر واقعه‌ای، باید در قلب حوادث قرار بگیریم. در ادامه کالسکه‌ای از خیابان عبور می‌کند و با کنده شدن چرخ آن باری دیگر به مخاطب گوش زد می‌شود پایان کار پرفسور داستان ما فرا رسیده است. در ادامه این صحنه پارادوکسی بسیار زیبا به تصویر کشیده می‌شود. با تکان‌های کالسکه صدایی همچون گریه‌های یک نوزاد به گوش می‌رسد و دروبین نیز با به تصویر کشیدن نمایی با همین مضنون ما را در درک این امر راهنمایی می‌کند. سپس تابوتی از کالسکه بیرون می‌افتد و جسد ایزاک بورگ را در آن می‌بینیم که هرچند خود را به دور از مرگ می‌دیده اما حال در چنگال این اتفاق حتمی گرفتار آمده است.

در دقایق انتهایی یک پنجم ابتدایی فیلم در مکالمات صورت گرفته بین بورگ و ماریانا (عروس بورگ) باری دیگر به خشک بودن خصوصیات اخلاقی و دوست‌نداشتنی بودن ایزاک تاکید می‌شود و به نوعی ماریانا او را مسبب مشکلات اوالد و خودش می‌داند. در بین این مکالمات هنگامی که ماریانا به ایزاک می‌گوید پسرت از تو «متنفر» است و تو به نوعی تنها در راستای حفظ ظاهر خود را به گونه‌ای جلوه می‌دهی که خوب به نظر برسی، شاهد هستیم پرفسور سال خورده و محکم ما یکه می‌خورد و شاید آن چهره شوستروم در این صحنه سعی دارد نشان بدهد ایزاک به آن بدی که دیگران می‌گویند نیست و در واقع مردیست که شاید نوع رفتار و حرف‌هایش باعث بدتر جلوه کردن خواست درونیش می‌شود.

فیلم Wild Strawberries

پس از آن به سراغ محل رویش توت فرنگی‌های وحشی می‌رویم. خانه پدری ایزاک که فیلم نیز به همین سبب چنین عنوانی دارد. در این سکانس شاهد گفت و گوی میان سارا، عشق دوران جوانی ایزاک و برادر او هستیم. این مکالمات رابطه مستقیمی با دو بخش دیگر از فیلم دارد. نخست به گونه‌ای دو جوانی که در ادامه داستان با ما همراه می‌شوند را می‌توان نمادهایی از ایزاک و برادرش یا خیل عظیمی از مردم جامع دانست. ایزاکی که بیشتر علم‌گراست و تا حدودی در روابط زناشویی و اجتماعی سرد جلوه می‌کند و برادرش که علی رغم پایین بودن درجه شعور و جهان‌شناختیش، گرم طبع‌تر و مناسب‌تر برای زندگی جلوه می‌کند. دوم سکانس خیانت همسر ایزاک در ملا عام خبر از سرد مزاجی ایزاک و به تعبیر همسرش، «یخ بودن» او می‌دهد. یخ بودنی که سبب خیانت او شده و در نخستین سکانس مربوط به خانه پدری ایزاک نیز همین خشکی پرفسور تنهای این روزها سبب مردد شدن سارا در انتخاب بین او و برادرش شده است.

در ادامه سفر با زوجی همراه می‌شویم. زن و شوهری که دائم باهم سر ناسازگاری دارند و خیلی زود از ماشین ایزاک پیاده می‌شوند تا اشاره‌ای داشته باشد به گسسته شدن روابطی که افراد در آن‌ها آنقدر حقیر می‌شوند که سراب بزرگی خود را تحقیر دیگری می‌بینند. بی‌تردید نمی‌توان این سکانس‌ها را با زندگی خود ایزاک و طلاق عاطفی از همسرش و زندگی واقعی برگمان بی‌ربط دانست. زیرا به هنگام ساخت این اثر اینگمار برگمان در حال جدایی از سومین همسرش بوده است.

فیلم توت فرنگی‌های وحشی آنقدر خوب است که تک تک لحظات آن اتفاقات مختلف قصه را به کمک یکدیگر تکمیل می‌کنند و به اوج می‌رسانند. تا رسیدن به دومین کابوس ایزاک دو صحنه دیگر حداقل برای من بسیار جالب توجه بود. نخست، همانطور که در بالا نیز اشاره شد برخلاف تعابیر ماریانا ایزاک نکات مثبتی را نیز در شخصیت خود جای داده است. در سکانس بنزین زدن پرفسور شاهد هستیم که مسئول پمپ بنزین و به گونه‌ای عده‌ای دیگر از مردم روستا شاهد خوبی‌های بی‌چشم داشت ایزاک بوده‌اند. مورد دوم نیز ساعت طلایی بی‌عقربه پدر ایزاک است. ساعتی که مادرش به او نشان می‌دهد و ضمن اینکه باری دیگر ما را یاد مرگ می‌اندازد اشاره‌ای نیز به روابط رو به زوال ایزاک و مادرش دارد. مشکلاتی که شاید عمقی‌تر از آن باشند که اینک ایزاک بتواند برای آن‌ها در این سال‌های واپسین عمرش چاره‌ای بیندیشد. شاید همین سردی روابط مادر و فرزند در شکل‌گیری این شخصیت سرد نقش داشته، سردی که به شخصیت اوالد، پسر ایزاک نیز منتقل شده و نخستین صحبت‌های ماریانا و ایزاک پس از دومین کابوس او که در ادامه به آن می‌پردازیم، بیانگر همین امر است.

فیلم Wild Strawberries

در دومین کابوس ایزاک باری دیگر شاهد عشق ناکام سارا و او هستیم. عشقی که بی‌تردید تا سال‌های سال به یک بیماری روحی بدخیم برای ایزاک تبدیل شده است. با وجود اینکه در تمامی رویاها ایزاک با همین هیبت و سن و سال زمان حالش حضور می‌یابد اما به نظر در اینجا هنگامی که سارا از ایزاک می‌خواهد در آینه چهره واقعی خود را ببیند، اشاره به برداشت‌های ذهنی سارا از او در دوران جوانیشان دارد. پسر عاشق علم و اصول که بیشتر به یک پیرمرد بی‌رمق می‌ماند تا جوانی عاشق و مجنون. همچنین می‌توان سارا دوم ماجرا را (دختری که در سفر با ایزاک و ماریانا همراه می‌شود) نمادی از عشق دوران جوانی ایزاک دانست. دختری شاد و سر خوش که در میان دو جوان با اخلاق‌هایی متفاوت گرفتار آمده و در پی عشق واقعیست.

سارا در ادامه به ایزاک می‌گوید، «با اینکه خیلی چیزا می‌دونی (اشاره به علم و توانمندی او در زمینه پزشکی)، هیچی نمی‌دونی (اشاره به اینکه ایزاک هرگز زندگی را واقعا لمس نکرده و شادمان نبوده است)». سپس به سراغ آزمون ایزاک می‌رویم. سکانس‌هایی که نشان می‌دهند ایزاک ویژگی‌هایی همچون معذرت خواهی، شادکامی و پذیرش حقیقت را در خود کشته و کابوس به صحنه خیانت در ملا عام زن ایزاک در بالا به آن پرداختیم ختم می‌شود. سکانسی که در آن مجازات ایزاک «تنهایی» تعیین می‌شود! مجازاتی عمیق و تعجب‌ برانگیز که شاید در وهله اول چندان ویرانگر به نظر نرسد اما با پیش‌روی در داستان می‌بینیم این تنهایی چگونه می‌تواند در جان آدمی رخنه کند و بند بند تمایلات و عواطف او را تغییر دهد و بر تمامی آینده او حتی روابط ایزاک با پسرش هم تاثیر بگذارد.

در یک پنجم پایانی فیلم نیز شاهد فلش بک‌ای به گفت و گوی میان ماریانا و اولد هستیم. اتفاقی که به دنبال صحبت‌های ایزاک پس از بیدار شدن از زبان ماریانا نقل می‌شود. به خوبی شاهد هستیم که زندگی سرد و دوست‌نداشتنی ایزاک و همسرش سبب شده تا پسرشان نتواند آنطور که باید و شاید مفهوم زندگی را بفهمد و از بچه‌دار شدن سر باز بزند. اوالد به فردی تبدیل شده که خود را عاری از هرگونه میل به حیات می‌داند و در عین حال سرزندگی را در وجود همسر خود می‌بیند اما علاقه‌ای به لمس آن ندارد. می‌توان گفت برگمان در اینجا ذهن برخی از بینندگان را به یک چالش دعوت می‌کند، آیا فرزند آوری در این دنیای تاریک کار درستی است؟ سپس از دو دیگاه مختلف کمی به موضوع می‌پردازد و نتیجه‌گیری را به خودتان واگذار می‌کند. سردی که یحتمل از پدر به ارث برده و همانطور که می‌بینیم همانند زندگی ایزاک، رابطه اوالد با همسرش نیز در حال نابودیست. شاید با توجه به آنچه که تا به اینجا دیده‌ایم و در نظر گرفتن پایان‌بندی اثر بتوان گفت آدمی بیش از اینکه به دنبال سر خوشی یا پایبندی به علم و فلسفه باشد، می‌بایست زیستن را تجربه کند و با عمق وجود به دنبال لذت بردن از عمر خود باشد. موضوعی که ایزاک بورگ در آخرین سال‌ها و یا ماه‌های عمرش آن را دریافت.

فیلم Wild Strawberries

در آخرین دقایق فیلم شاهد هستیم که پرفسور بورگ با مرور خاطرات گذشته خود و درس گرفتن از آن‌ها و آشنایی با افرادی جدید در طول سفرش با نگرشی متفاوت و رنگی‌تر به زندگی می‌نگرد و شاهد هستیم خواستار روابطی صمیمی‌تر از خانوم اگنا می‌شود و شاید برای نخستین بار با اوالد در راستای بهبود زندگی زناشویی پسرش با او به گفت و گو می‌نشیند و در انتهای فیلم با شادکامی به خواب می‌رود. در مجموع می‌توان فیلم Wild Strawberries را اثری دوست‌داشتنی و خاص خواند که با ظرافتی کم نظیر به بررسی ترس‌های درونی آدم می‌پردازد و در کنار آن با به تصویر کشیدن اتفاقات و تصمیم‌های گوناگون به ما نشان می‌دهد آدم‌ها دقیقا آنطور که ما تصور می‌کنیم نیستند. همچنین به مخاطب خود یادآور می‌شود بیش از آنکه درگیر مسائل مختلف باشد، به دنبال تجربه کردن زندگی و توجه به اطرافیانش باشد زیرا زندگی سریع‌تر از آنچه که تصور می‌کنیم به ایستگاه پایانی خود می‌رسد.

گیم شات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *