نقد و بررسی فیلم A Short Film About Love

“فیلم کوتاهی درباره عشق” ، یکی از دو فیلمی است که از مجموعه “ده فرمان” به فیلم بلند تبدیل شد. فیلمی که روایت تقابل عشق خالص و شهوت است. کیشلوفسکی با ساختن دو شخصیت متضاد بهم که هر کدام تعریف متفاوتی از احساسات و رابط انسانی دارند، معمای عشق را طراحی می‌کند و حتی بعد از پایان فیلم جواب معما را نمی‌دهد، چرا که برای خود او هم این مسئله یک معمای حل نشدنی است.

در زمان ساخت سری فیلم‌های “ده فرمان” دو نهاد سرمایه‌گذاری برای فیلم‌سازان لهستانی وجود داشت: تلویزیون و وزارت فرهنگ و هنر لهستان. کیشلوفسکی به وزارت فرهنگ و هنر پیشنهاد می‌دهد تا دو فیلم ارزان قیمت از داستان های ده فرمان برای او بسازد. او شرط می‌کند یکی از آنها باید ده فرمان پنج باشد و فیلم دیگر را وزارت خانه انتخاب کند. وزارت خانه ده فرمان شش را انتخاب می‌کند و بدین گونه “فیلم کوتاهی درباره عشق” ساخته می‌شود.

داستان فیلم در مورد “تومک” یک پسر یتیم و تنها است که در آپارتمانی همراه با زن مسنی زندگی می‌کند و زمان خود را با نشستن بر صندلی و نگاه کردن آپارتمان رو به رویی که زنی در آن زندگی می‌کند می‌گذراد، تومک با گذشت زمان عاشق آن زن می‌شود ، بدون اینکه از او شناخت کاملی داشته باشد و داستان فیلم شکل می‌گیرد.

عنوان فیلم همچون همتایش “فیلم کوتاهی درباره کشتن”، می‌تواند فیلمی درباره ی تنهایی باشد. تومک یتیمی است که از پشت دوربین خود عاشق مگدا می‌شود. مگدا به تنهایی غذا می‌خورد، تومک همزمان با او غذا می‌خورد، همزمان با او می‌خوابد و همزمان با او بیدار می‌شود. جاذبه ی عشقی که بوسیله‌ی دوربین ایجاد شده است، نه شناخت تومک از زن و دیدار او از نزدیک و هم‌صحبتی. هر چه می‌گذرد تومک چیزی فراتر از نگاه پشت دوربین و نظارهگر بودن را می‌خواهد، چرا که همیشه پشت دوربین بودن و تماشای تنهایی و ناراحتی معشوق، برای عاشق لذت بخش نیست. در یک شب مگدا به خانه می‌آید، غمگین است، شیشه ی شیر را می‌شکند و غمگین‌تر از قبل می‌شود. تومک با دیدن این صحنه از درون نابود می‌شود که در هنگام غم همراه معشوق خود نیست و میان او و مگدا فاصله است. این وضعیت دو قهرمان اصلی فیلم است، اما در فیلم شخصیت سومی وجود دارد، زن صاحب خانه‌ی تومک، که در انتها نقش مهمی در داستان ایفا می‌کند.

اما این فیلم در مورد “درد” هم است. در دیالوگی تومک از زن صاحبخانه در مورد درد می‌پرسد. ذاتا آدم درد را دوست دارد. هم آن را پس می‌زند و حالت دفاعی می‌گیرد، و هم می‌خواهد تا عمق وجود درد را حس کند و ویران شود. تومک بعد از صحبت با زن صاحب خانه در مورد درد، در یک بازی “شانسی” دست خود را با چاقو زخم می‌کند، چرا که می‌خواهد درد را حس کند.

تومک تنها است، ملول است، و همین تنهایی و ملال باعث شده است تا بیرون از خانه (بیرون از دنیای خود) را نگاه کند و به آن چیزی دل ببندد که برای او نیست. تومک به جز نگاه کردن با دوربین خود کاری برای انجام دادن ندارد. نه هم‌صحبتی و نه دغدغه‌ای برای گذراندن وقت خود، پس عشق را یک راه برای احساس کردن می‌داند. مگدا هم سرشار از درد، تنهایی، خستگی و بدبینی است.

او از آن دسته زن‌ها است که همیشه بخاطر زیبایی‌اش به او نزدیک شده‌اند و نه چیز دیگری. او به عشق باور ندارد، و نسبت به تومک که نوزده سال بیشتر ندارد به موضوع آگاه‌تر است. فیلم در باب عشق است، عشقی که با دوری شکل می‌گیرد و با نزدیکی از بین می‌رود. در هنگام نگاه کردن تومک عاشق مگدا نیست، عاشق نمایی از او در دوربین خود است. چرا که لازم نیست برای بدست آوردن او تلاش کند ، کافی است تنها دوربینش را به دست بگیرد و به خانه‌ی او نگاه کند تا هرچقدر که بخواهد. ولی وقتی با معشوق روبه‌رو می‌شود، مگدا هویت خود را و ابنکه آن زن زیبای خانه روبه رو چگونه صحبت می‌کند، چگونه احساس می‌کند برای تومک نمایان می‌شود، حس عشق به زوال و از بین رفتن پیش می‌رود. با این حال تومک همچنان عشق را در خود دارد.  بعد از چند ترفند گوناگون از تومک برای روبه رو شدن با مگدا، او از وجود دوربین آگاه شده و آن‌ها با یکدیگر رو به رو می‌شوند. مگدا از تومک میپرسد چه می‌خواهد؟ با او قدم بزند؟ هم‌آغوشی کند؟ سفر کند؟ واقعا از او چه می‌خواهد؟ تومک در پاسخ می‌گوید “هیچی”. این صادقانه‌ترین جوابی است که تومک میتواند به معشوق خود بدهد.

تومک هم همه چیز می‌خواهد و هم هیچ چیز از معشوق خود نمی‌خواهد. بعد از رویارویی، تومک به پشت بام می‌رود و تکه‌های یخ را بر گوش می‌گذارد و آتش درون خود را خاموش می‌کند. در سکانس بعد وقتی آن‌ها باهم به رستورانی می‎روند و تومک حس خود را به مگدا می‌گوید، با تمسخر وی روبه رو می‌شود و مگدا حس او را بی ارزش می‌پندارد. برای یک عاشق این خودِ جهنم است و بالاترین درجه‌ی درد که می‌تواند در وجود خود حس کند. مگدا به عشق اعتقاد ندارد ، چون تومک اولین مرد زندگی او نیست و تجربه‌ی او در این زمینه باعث ایجاد این بدبینی شده است. مگدا عشق را تنها در شهوت خلاصه می‌کند و با رفتارهای خود تومک را آزار می‌دهد. تومک از پیش او می‌رود.

چرا که عشق او می‌میرد و یا واقعا درمی‌یابد که صحبت‌های مگدا درست بوده است و احساس او هر آنچه که است، دروغی بیش نیست. تومک در این ماجرا یک بازنده است. در سینمای کیشلوفسکی ممکن است کاراکتر اصلی به جایی برسد که نهایت بدبختی و سر شکستگی است .جایی که با خود می‌گوییم “دیگر بدتر از این نمی‌شود” ولی زود می‌فهمیم که بدتر از آن هم وجود دارد

اگر عشق وجود داشته باشد، تحقیر معشوق نسبت به او، مرگ تومک (عاشق) است و اگر عشق وجود نداشته باشد، تومک نمی‌تواند با نابودی تنها خوش‌بینی که او را به زندگی تعلق می‌داد کنار بیاید. پس تومک خودکشی می‌کند ولی در رسیدن به مرگ ناموفق می‌شود و در بیمارستان بستری می‌شود. مگدا کمی بعد از رفتار خود پشیمان می‌شود و منتظر می‌شود تا دوباره تومک او را ببیند.

آنچه اتفاق می افتد، جایگزینی دو شخصیت بعد از شناخت است. تومک بعد از شناخت مگدا از او دوری می‌کند و دیگر میلی به نگاه کردن به او چه از نزدیک و چه در قاب دوربین ندارد. مگدا هم بر خلاف تومک با شناخت او حسش عوض می‌شود و در می‌یابد که زیاده روی کرده است و قضاوت نادرستی از او کرده است. و حالا این مگدا است که پشت پنجره منتظر تومک است.

در پایان فیلم نقش زن صاحب‌خانه پررنگ می‌شود. او به مانند دیواری می‌شود که بین این دو می‌ایستد و مانع دیدار دوباره‌ی آن دو می‌شود. در صحنه آخر فیلم که خود کیشلوفسکی آن را “یک پایان رمان‌گونه” توصیف کرده است، مگدا خود به پشت دوربین می‌رود و دنیا را به گونه‌ای میبیند که عاشق می‌دیده‌است.

در فیلم دست‌ها نقش زیادی دارند. نمای آغازین فیلم گویای این درون‌مایه است. ما سه دست را می‌بینیم: دست‌های زن صاحب‌خانه که مانع می‌شود دست مگدا، دست‌های باندپیچی شده‌ی تومک را لمس کند، این صحنه در عین حال که کنجکاوی ما را بر می‌انگیزد، پیش در آمدی است بر کل فیلم (تمایل به ارتباط با دیگری و رد شدن آن) و فرجام آن (تلاش برای خودکشی) که در بازگشت به گذشته کاویده می‌شود. در صحنه‌ای دیگر بازی جسورانه “شانسی” تومک با قیچی، بوسه‌ی تومک بر دست‌های زن صاخب‌خانه، نماهای درشت او از انگشتان بر دوربین، توجه مگدا به دست‌های ظریفی که تومک دارد و آموزش نوازش به تومک و همچنین انگشت کشیدن مگدا بر روی شیر ریخته شده، نشان از اهمیت و نقش دست‌ها در فیلم است.

فیلم با قدرت جذاب و هیپنوتیزم کننده خود، در عمق روح و ذهن دو کاراکتر اصلی خود کنکاش می‌کند و ابزاری چون کنایه، شوخی و درام را به کار می‌گیرد تا داستانی شاهکار در مورد روابط انسانی را به تصویر کشد و تاثیری ماندگار بر روح همه‌ی کسانی که آن را تماشا می‌کنند، حک کند.

تانی کال

سینماگیمفا

برچسب‌ها
insta-tanikal
  • The French Dispatch

    واکنش منتقدان به فیلم The French Dispatch – گزارش فرانسوی

    واکنش منتقدان به فیلم The French Dispatch – گزارش فرانسوی سیرشا رونان، فرانسیس مک‌دو…
  • The Tomorrow War

    نقد فیلم The Tomorrow War

    نقد فیلم The Tomorrow War در هالیوود امروز کم پیش می‌آید که فیلم بلاک‌باستری اورجینالی بدو…
  • Black Widow

    نقد فیلم Black Widow

    نقد فیلم Black Widow دنیای سینمایی مارول پس از تعطیلی اجباری یک ساله‌اش در پی شیوعِ کرونا،…
  • Roman Holiday

    نقد فیلم Roman Holiday

    نقد فیلم Roman Holiday پرنسس آنایِ (با بازی آدری هپبورن) فیلم تعطیلات رمی، پرنسسی از کشور …
  • Infinite

    نقد فیلم Infinite

    نقد فیلم Infinite آنتوان فوکوآ تهیه‌کننده کارگردان و بازیگر آمریکایی است که از سال ۱۹۹۹ در…
  • A Quiet Place Part II

    نقد فیلم A Quiet Place Part II

    نقد فیلم A Quiet Place Part II بزرگ‌ترین راز دنیای یک مکان ساکت (A Quiet Place) این نیست ک…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *