نقد فیلم «خوک»

مانی حقیقی، کارگردانی است که کارهایش (با صرف نظر از تعداد معدودی از آن‌ها)، دنیای منحصر به فرد و زبان ساختارشکنانه خاص خود را دارند. سینمای او با آنچه در چند کار اخیرش مشاهده کردیم، حاصل آمیخته شدن فرمی تازه با محتوایی چندجانبه بوده که حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. جدیدترین ساخته این کارگردان «خوک» نام گرفته است. اثری که نماینده ایران در جشنواره برلین بود و متاسفانه موفق به کسب جایزه نشد اما همچنان بی انصافی است اگر به این دلیل بخواهیم از قوت کار صرف نظر کنیم. «خوک» کمدی سیاهی است که غرق در جنون شده و با طنز تلخ خود ابعاد مختلفی از جامعه و دنیای امروز را به ما یادآوری می‌کند. مدت زمان زیادی از اکران این فیلم نمی‌گذرد اما با این وجود نقطه نظرات زیادی از آن دریافت شده که اختلافات زیادی با هم دارند. با نقد فیلم ایرانی خوک همراه زومجی باشید.

در متن پیش رو تا حد امکان از لو دادن داستان جلوگیری شده اما همچنان پیشنهاد می‌شود ابتدا فیلم را مشاهده و سپس نقد را مطالعه کنید.

ٔفیلم خوکخوک روایتگر داستانی است که در نگاه اول شاید ساده به نظر برسد و تکلیفش با خودش معلوم باشد. داستان فیلم حول محور کارگردانی به نام حسن کسمایی (با بازی فوق العاده حسن معجونی) می‌چرخد. فیلمسازی که در حال حاضر در لیست سیاه قرار گرفته و ممنوع کار شده و ابعاد مختلف زندگی‌اش همگی دست به دست هم داده‌اند تا دوره تاریک زندگی‌اش را رقم بزنند. کارگردانی که در حال حاضر برای بقای خودش تلاش می‌کند و دست به ساخت تیزرهای تبلیغاتی زده است. در همین حین قاتلی سریالی در شهر دست به کشتن هنرمندان و کارگردانان مشهور می‌زند. سر تمامی مقتولین از بدن جدا شده و واژه «خوک» بر پیشانی آن‌ها نقش بسته است. در این بین حسن از این وضعیت رضایتی ندارد و بزرگترین سوال زندگی‌اش در حال حاضر این است که «چرا قاتل به سراغ او نمی‌آید؟» سوالی که شاید منشاء اصلی‌اش میزان بالای اعتماد به نفس و خودشیفتگی حسن باشد. او کاملا برای خود این حقیقت را جا انداخته که بهترین است و اگر قاتل کوچکترین اولویت و ارزشی برای کار خود قائل بود قطعا تا کنون به سراغش آمده بود.

داستان کلی ساده است و شاید در نگاه اول به طرز صریحی به مخاطبان بگوید که قرار است با چه چیزی طرف باشند: یک داستان جنایی که با طنز آمیخته شده است. اما اجازه دهید در همین ابتدا یکی از مهمترین ارکان فیلم را روشن کنیم؛ خوک قرار نیست به تمام سوالات شما پاسخ دهد و اگر انتظار دارید تا در پایان تمام پرونده داستانی برایتان گشوده شود و جواب سوال‌هایتان را به سادگی هر چه تمام‌تر دریافت کنید، سخت ناامید خواهید شد! و همین مسئله شاید بزرگترین و مهمترین دلیلی باشد برای آن دسته از افرادی که فیلم را «بی سر و ته» خطاب می‌کنند. برای اینکه خوک به تجربه‌ای تازه در زندگی هنری و سینمایی شما بدل شود، حتما به این نکته مهم توجه داشته باشید که خوک را نباید ساده انگاشت و فیلم برای اثبات قدرتش نگاه ثانویه و عمیق‌تر مخاطب را می‌طلبد.

خوک قرار نیست به تمام سوالات شما پاسخ دهد و اگر انتظار دارید تا در پایان جواب سوال‌هایتان را به سادگی هر چه تمام‌تر دریافت کنید، سخت ناامید خواهید شد!

شخصیت پردازی خوک و روابط شخصیت‌هایش با یکدیگر اولین رکن مثبت این فیلم محسوب می‌شود. حسن کسمایی کارگردانی است که در حال حاضر اجازه فعالیت ندارد؛ مادرش جیران (مینا جعفرزاده) بیمار است و با همسرش گلی (لیلی رشیدی) و دخترش آلما (آیناز آذرهوش) که دستیار وی هم به شمار می‌رود زندگی می‌کند. ظاهری شلخته دارد، طرفدار موسیقی راک است و تی شرت‌های AC/DC و Black Sabbath بر تن می‌کند؛ عاشق تنیس است و هر روز با همایون غنچه (سیامک انصاری)، دوست قدیمی خود، به این ورزش مشغول می‌شود. او در حال حاضر مشغول ساخت یک تبلیغ تلویزیونی برای حشره کش است و زندگی حرفه‌ای و خانوادگی‌اش از هر نظر دچار مشکل شده و ثباتی ندارد. در این میان بازیگر محبوب حسن یعنی شیوا مهاجر (لیلا حاتمی)، قصد همکاری با یک کارگردان جدید به نام سهراب سعیدی (علی مصفا) را داشته که این وضعیت به دلیل علاقه‌ای که حسن به شیوا دارد، ثبات شخصیتی کارگردان قصه را بهم می‌ریزد. از طرفی دیگر دختری به نام آنی (پریناز ایزدیار) به حسن علاقه دارد و همیشه در حال تعقیب او است. تمامی مسائل گفته شده را با حضور یک قاتل زنجیره‌ای و کشته شدن تک تک دوستان و همکاران حسن ادغام کنید! این‌ها تمام چیزهایی است که باید از بی‌نظمی و تلاطم زندگی حسن کسمایی بدانید.

مسائل بیان شده، پیچش خاصی به داستان فیلم می‌بخشند و به لطف گستردگی‌اش سبب شده‌اند تا در طی فیلم به بخش‌ها و جنبه‌های زیادی پرداخته شود. از سویی دیگر، به لطف وجود همین مسائل و بخش‌های فراگیر و چند جانبه، خوک به فیلمی بدل شده که ژانرهای گوناگون را در خود گنجانده است. خوک یک فیلم طنز سیاه اجتماعی است که حاله‌ای جنایی و جنون آمیز اطرافش را فرا گرفته است؛ درون مایه عاشقانه دارد و از المان‌های فرا واقعیت (سورئالیستی) هم بی‌بهره نیست! شاید همین یک جمله در وصف پیچش و گستردگی خوک کافی باشد. در نتیجه برای اینکه چنین فیلمی درک شود و بتواند تمام پتانسیل خود را در ذهن مخاطب آشکار کند، لازم است تا تک تک ابعاد آن درک شود و سپس به حاصل جمعی یکپارچه که «خوک» نام گرفته نگاه کرد و آن را سنجید.

یکی از مفاهیم مهم و اولیه فیلم، بحث عشق و حسادت است. حسن کسمایی زنش را دوست دارد و از طرفی عاشق شیوا مهاجر هم است. رابطه‌ای که همسر حسن مشکلی با آن ندارد و آن‌ها در مورد این قضیه با یکدیگر کنار آمده‌اند. مشکل اینجا است که شیوا به دلیل ممنوعیت کار کردن حسن، به کارگردان دیگری پیوسته و قصد کار کردن با او را دارد. همین مسئله حسادت حسن و خشم او را بیرون می‌کشد. خشم و حسادتی که در بخش‌هایی از فیلم کاملا مشهود است. مسئله عشق در فیلم خوک به قدری اهمیت دارد که کارگردان در یکی از بخش‌های فیلم با یک بیت شعر آن را برای ما یادآور می‌شود. حسن کسمایی در حال رانندگی است و بازتاب یک تابلوی نئون را در شیشه خودرو او می‌بینیم. مصرع «مرا عاشق چنان باید.» مشاهده می‌شود که به این بیت از مولوی بازمی‌گردد:

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد       قیامت‌های پر آتش ز هر سویی برانگیزد

حسن کسمایی دیوانه‌وار شیوا را دوست دارد و برای حفظ وی از هیچ کاری دریغ نمی‌کند. اما فیلم در زمینه عشق پای خود را یک قدم فراتر می‌گذارد و شخصیتی به نام آنی را وارد داستان می‌کند. یکی از طرفداران سرسخت حسن که او را دوست دارد و می‌خواهد جای شیوا مهاجر را در فیلم‌های حسن کسمایی بگیرد. شخصیت آنی را می‌توان در کالبد نوعی از عاشقی مشاهده کرد که شخص ممکن است ناخواسته به عشق خود ضربه بزند؛ اتفاقی که می‌توانیم نمودش را در فیلم مشاهده کنیم.

یک بُعد دیگر از فیلم که بسیار خود را نشان می‌دهد، عشق مادر به فرزند و بالعکس است. مادر حسن کسمایی، پسرش را دوست دارد و همیشه به او اعتماد به نفس می‌دهد؛ اعتماد به نفسی که در بسیاری از مواقع کاذب است و از قضاوت‌هایی بی جا و نظراتی کورکورانه حاصل می‌شود. حسن کسمایی از وضعیت به‌وجود آمده شاکی است و مدام می‌پرسد که «چرا قاتل به سراغش نمی‌آید؟» من باب عشق ماجرای مادر به فرزندی و اعتماد به نفس کاذب همین بس که جیران مستقیما به پسرش این نکته را گوشزد می‌کند که «قاتل در نهایت و آخر از همه به سراغش خواهد آمد، او بهترین را برای آخر کار نگه داشته است!»

حسن کسمایی: «آقا چرا متوجه نیستین؟ برای من یه دادگاه غیررسمی ترتیب دادن!»

اگر همچنان بخواهیم نکات پررنگ خوک را بازگو و بررسی کنیم، نباید از توجه عمیق فیلم به مقوله‌ی «نقش شبکه‌های اجتماعی در دنیای امروزی» غافل شویم. مانی حقیقی این مسئله را به وضوح در فیلمش به نمایش گذاشته است. خوک در جای جای خود این مسئله را یادآور می‌شود که امروزه فضای مجازی اهمیتی غیر قابل انکار به خود گرفته و همه درگیر آن هستند. از جمله مثال‌هایی که این قضیه را در فیلم مطرح می‌کنند می‌توان به همان ابتدای فیلم اشاره کرد؛ دختران دبیرستانی که همگی در حال بحث و گفت و گو در مورد فضای مجازی و اتفاقات پیرامون آن هستند. خوک حتی به صراحت نقش فضای مجازی در اهمیت یافتن مردم عادی را هم نشان می‌دهد. انسان‌هایی که بدون هیچگونه علم و آگاهی، صاحب نظر شده، طرفدار پیدا کرده و مستقیما باعث بوجود آمدن حاشیه‌های فراوان و پیامدهای منفی روی سوژه مورد نظر خود می‌شوند. از طرفی دیگر عدم ثبات عقیده و نظر یک سری از افراد جامعه هم در فیلم خود را نشان می‌دهد. مردمانی که در لحظه سمت و سوی فکری خود را عوض و به راحتی هر چه تمام‌تر، تمام چیزهایی را که تا پیش از این برایشان ارجحیت داشته رها می‌کنند و به سراغ جبهه مخالف می‌روند. خوک با طنز تلخ خود  تمامی این مسائل را که امروزه به وفور در اطراف و جامعه می‌بینیم باری دیگر برایمان یادآور می‌شود.

فیلم در کنار مفاهیمی که آن‌ها را صراحتا نشان می‌دهد و حول آن‌ها می‌چرخد، ابعاد کمرنگ‌تر و شیطنت‌های جزئی هم در خود دارد که حیف است از آن‌ها صرف نظر کنیم. برای دریافتن این بُعد از خوک، باید این نکته را مد نظر قرار داد که فیلم در چه شرایطی ساخته شده و اوضاع فعلی ما در ابعاد مختلف چگونه است. به عنوان مثال، شخصیت عظمت را که پلیس پرونده است در نظر بگیرید. او همیشه قرص و پمادهایی در چنته دارد که همگی آن‌ها از خارج از کشور وارد شده‌اند! یا آن مهمانی پر زرق و برق را در نظر بگیرید. شخصیت‌هایی که ظاهر افراد در دوره‌های پیشین تاریخ را به خود گرفته‌اند و لباس‌های آن دوران را به تن کرده‌اند. تمامی این‌ها مسائلی هستند که فیلم آن‌ها را از ابعاد مختلف جامعه امروز و حتی دیروز قرض می‌گیرد و با چاشنی طنز تحویل مخاطب می‌دهد.

عظمت: «هیچوقت، وقت مناسبی برای پنچر شدن نیست!»

پیش‌تر گفتیم که حسن کسمایی طرفدار موسیقی راک است و لباس‌هایی مربوط به گروه‌های راک را بر تن می‌کند. بحث موسیقی راک تنها به سلیقه شخصی حسن کسمایی بازنمی‌گردد. موسیقی‌هایی که در فیلم می‌شنویم هم همگی راک هستند! تعداد آن‌ها شاید زیاد نباشد و در اکثر مواقع فیلم بدون موسیقی پیش می‌رود اما همان تعداد اندکی که در کار جای گرفته‌اند هم کاملا به جا هستند و خود را به زیبایی نشان می‌دهند. حتی در سکانس مشهوری از فیلم شاهد آن هستیم که حسن کسمایی با راکت تنیسش گیتار الکتریک می‌نوازد و شعر می‌خواند! سکانسی که از المان‌های فرا واقعی بی‌بهره نیست. از این دست سکانس‌ها را در فیلم نسبتا زیاد شاهد هستیم. از تیتراژ شروع فیلم با آن حال و هوای عجیب و غریب و نامفهوم (که در ادامه مشخص می‌شود تنها بخشی از تبلیغ تلویزیونی حشره کش است!) گرفته تا سکانس بیابان با آن قاب‌های زیبا و دورنماهایی که به دلیل تفاوتش با سایر بخش‌های فیلم خود را به برجسته‌ترین حالت ممکن نشان می‌دهد.

خوک جنون آمیز است! این مسئله در قاب‌ها و رنگ بندی فیلم هم قابل مشاهده است. فیلم توجه زیادی به رنگ قرمز دارد و در جای جای فیلم به حالاتی مختلف شاهد خودنمایی رنگ قرمز هستیم. از جمله قاب‌های هنرمندانه فیلم که با ترکیب رنگ قرمز جلوه‌ای فوق العاده به خود گرفته می‌توان به لحظه کمین کردن حسن کسمایی در کوچه پس کوچه‌های شهر اشاره کرد. چهره‌ای مرموز و برافروخته با تضادی تیره و روشن روی صورتش که با خاموش شدن چراغ‌ها از بین می‌رود و جای خود را به رنگ قرمز می‌دهد! تعداد این دست قاب‌ها در فیلم کم نیست و به هیچ وجه نباید تاثیر بزرگ آن‌ها را روی جذابیت بصری فیلم نادیده گرفت.

اگر بخواهیم نگاهی به نحوه بازیگری هنرمندان فیلم خوک بیاندازیم، در قدم اول بازی فوق العاده حسن معجونی به چشم می‌خورد. هنرنمایی فوق العاده وی در فیلم یکی از حرفه‌ای‌ترین ارکان خوک است. در ادامه به این وجهه مثبت، بازی بسیار خوب سیامک انصاری، علی باقری، مینا جعفرزاده و آیناز آذرهوش هم اضافه می‌شوند اما در طرفی دیگر لیلا حاتمی را می‌بینیم که با وجود اینکه نقشی تازه از این بازیگر توانا را شاهد هستیم، اما گویی کارگردان از تمام پتانسیل‌های او استفاده نکرده و پختگی نقش شیوا مهاجر هنوز به درجه اعلاء خود نرسیده است. این ضعف را شاید بتوانیم برای نقش‌های آنی (پریناز ایزدیار) و سهراب سعیدی (علی مصفا) هم در نظر بگیریم.

این بخش از متن پایان فیلم را لو می‌دهد.

قاتلی زنجیره‌ای هنرمندان را قربانی می‌کند. سر از بدن جدا می‌شود و بر پیشانی نام «خوک» نوشته می‌شود. ابراهیم حاتمی کیا، رخشان بنی اعتماد، حمید نعمت الله و خود مانی حقیقی، قربانیان خوک هستند. قربانی بعدی سهراب سعیدی است و پس از این قتل توجه‌ها به سمت حسن کسمایی سرازیر می‌شود. پلیس به وی مظنون می‌شود تا جایی که شیوا مهاجر نفر بعدی است که نام خوک بر پیشانی‌اش نوشته می‌شود و در همین حین قاتل اصلی نیز توجه پلیس را به خود جلب می‌کند. حسن کسمایی دیگر مظنون پلیس نیست اما مظنون مردم است و موج عظیمی از اهانت‌ها و تهمت‌ها از طریق پرونده سازی‌های غیر رسمی فضای مجازی به سمت وی روانه می‌شود. کسمایی در صدد صحنه سازی برای مبری کردن خود برمی‌آید تا جایی که خوک اصلی وارد داستان می‌شود. قاتلی مرموز که هیچگاه هویتش فاش نمی‌شود! بر پیشانی کسمایی نام خوک را می‌نویسد و شعری را با صدای بلند می‌خواند:

و فرمان آمد تا کتیبه‌ای از خون / بر پیشانی خوک کنده شود / آبگینه‌ای رو در رویش نهاده شود
تا خوک، خوک بیند / باشد که عشق عاری شود از گناه / گناه که تو باشی خوک
و باشد که خوک نباشد / و باشد که خوک نباشد / باشد که خوک نباشد

شیوا مهاجر: «باید بمیری… اگه بمیری حداقل دلشون برات می‌سوزه!»

و پس از آن خوک به دست جیران با تفنگ ستارخان کشته می‌شود! اما سوالاتی در این میان باقی می‌ماند که تا حد زیادی می‌توان به یک سری از آن‌ها پاسخ داد. این که خوک واقعا چه کسی است اهمیتی ندارد. مهم نیست پشت ماسک خوک چهره چه کسی پنهان شده باشد؛ چیزی که مهم است انگیزه و هدف قاتل از این قتل‌ها است. در شعری که ادا می‌شود به وضوح می‌بینیم که خوک قصد پاک کردن عشق از گناه را دارد. در نگاه اول، عشق به هنر خود را نشان می‌دهد. روی پیشانی تک تک مقتولین نام خوک نقش بسته و آن‌ها خوک نامگذاری شده‌اند. از طرفی قاتل هم خوک خطاب شده و ماسک خوک بر چهره دارد. سوال اینجا است که کدامیک واقعا خوک است؟ قاتل یا مقتول؟ پاسخ ساده وصریح است: هر دو! قاتل، خود به همین مسئله هم اشاره می‌کند. او می‌خواهد آبگینه‌ای رو در روی خوک قرار دهد تا خوک خودش را ببیند. در واقع قاتل خودش تمثیلی از مقتول است. شاید در اواسط فیلم به لطف دیالوگ‌های رد و بدل شده بین عظمت و حسن، ما هم حس کنیم که خوک می‌خواهد جلب توجه کند و واقعا به کارش افتخار می‌کند اما واقعا اینگونه نیست! او خودش هم دلش می‌خواهد پیدا شود و از بین برود. چون او هم خوک است! او هم گناهی است در این عشق! همانطور که پس از خواندن شعر و پیش از کشته شدنش، چشمانش به سمت جیران می‌رود و در آخرین لحظه او را می‌بیند اما در نهایت از بین می‌رود. و حسن کسمایی می‌ماند و نام خوک بر پیشانی‌اش و مردمانی که حال او را قهرمان خطاب می‌کنند! آخرین تیری که خوک به سمت مخاطب پرت می‌کند هم شاید همین مسئله باشد. خوکی که جان سالم به در برد و اکنون یک قهرمان است. اما سوال اینجا است که خوک قصه حال از جانب چه کسانی قهرمان تلقی می‌شود؟ همان صاحب نظرانی که پیش از این بدون آگاهی به او تهمت می‌زدند؟ شاید هنوز هم آن عشقی که بارها صحبتش به میان آمده از گناه عاری نشده باشد.

همانطور که پیش از این مطرح شد، خوک را نباید ساده انگاشت. خوک فیلمی است که با دید عمیق و نگاهی ثانویه، تعابیر و تحلیل‌های متفاوت و ارزشمندی از آن حاصل می‌شود که هر کدام با سبک و سیاق خاص خودشان یادآور بخشی از زندگی و جامعه امروزی می‌شود.

تانی کال

برگرفته از IGN

زومجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *