نقد فیلم Mudbound – کرانه گلی

فیلم Mudbound «کرانه گلی»، به کارگردانی دی ریس، داستانی رمان وار دارد که برای اولین بار در جشنواره ساندنس به نمایش درآمد و با استقبال گسترده‌ای از سوی منتقدین روبه رو شد. تا حدی که امتیاز ۹۶ را در سایت Rotten Tomatoes به خود اختصاص داد. فیلم با نمایی از شرایط بحرانی یک خانواده شروع شده و تا دقایقی ادامه پیدا می‌کند. سپس بیننده با فلش‌بکی به عقب پرتاب می‌شود و شخصیت‌های داستان، در قالب نریشن‌های ذهنی، شروع به معرفی خود می‌کنند. لارا مک آلن (کری مولیگان) به گفته خودش دختر مجرد ۳۱ ساله‌ای است که درس معلمی را تمام کرده و با کسالت محض در خانه پدری خود روزگار می‌گذراند. هِنری (جیسون کلارک) مهندس موفق و رییس برادر لاراست که طی مراسم شامی با او آشنا شده و بعد از برقراری رابطه‌ای نه چندان رومانتیک با او ازدواج می‌کند. برادر هنری، جیمی (گرت هدلاند) جوان جذاب و خوش‌قیافه‌ای است که آرزویش خلبانی است و حسابی خوش می‌گذراند. این سفیدپوستان عادی و مرفه طی اتفاقی، در کنار سیاه‌پوستان جلگه می سی سی پی قرار می‌گیرند. هنری پس از خرید مزرعه‌ای که همیشه در آرزویش بوده، متوجه می‌شود سرش کلاه رفته و مجبور است با خانواده‌اش در کلبه‌ای درب و داغان در همان مزرعه زندگی کند. جایی که هنوز نژادپرستی بیداد می‌کند. خانواده جکسون، انسان‌هایی شریف و مظلوم هستند که در مزرعه هنری کار می‌کنند. هَپ (راب مورگان) و فلورانس (مری جی. بلایژ)، به عنوان پدر و مادر خانواده به همراه فرزندان خود، روزگار سختی را می‌گذرانند و بودن هنری که در کشاورزی نابلد است و پدرش پپی که یک نژادپرست به تمام معنا است، اوضاع را آسان‌تر نمی‌کند. در این بین، جنگ جهانی دوم آغاز شده و سربازان به جنگ فراخوانده می‌شوند. جیمی به عنوان خلبان بمب افکن، و رانسل (جیسن میچل)، فرزند ارشد خانواده جکسون به عنوان سرباز تانک به جنگ اعزام می‌شوند. پس از پایان جنگ، با برگشتن به می سی سی پی، هر دو در پی سعی برای بهبود روحیه خود، با یکدیگر اُخت می‌شوند.

فیلم «کرانه گلی» بر اساس رمانی با همین عنوان به نویسندگی هیلاری جردن، ساخته شده است. پدیده اقتباس از آثار ادبی چند سالی می‌شود که بیش از پیش در هالیوود طرفدار پیدا کرده و کارگردان‌های بسیاری را به سمت یک لقمه نسبتاً آماده کشانده است. در این بین بسیاری نیز موفق بوده و با استقبال گیشه و منقدین رو به رو شده‌اند. اما متاسفانه Mudbound جز آن‌ها نخواهد بود. رمان، با استقبال بی نظیری مواجه شده و به بسیاری از زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده است. هیلاری جردن عنوان کرده نوشتن این رمان هفت سال زمان از او گرفته است. شاید دلیل عدم موفقیت فیلم را بتوان در همین مسئله جستجو کرد. رمانی عظیم و پر از خرده شخصیت داستان که قرار است به فیلمی دو ساعته بدل شود، احتیاج به اقتباس درست و حسابی و شاید حذف یک سری اتفاقات داشته باشد. اما فیلم نامه «کرانه گلی»، دست رد به سینه هیچ بخش از رمان نزده و سعی در جا دادن همه شخصیت‌ها در خود دارد. همین مسئله ضربه اصلی را به فیلم وارد کرده است.

همان‌طور که گفته شد، شخصیت‌ها در ابتدا به معرفی خود می‌پردازند. دانه دانه با دغدغه‌ها و طرز فکرهایشان آشنا می‌شویم. استفاده از جملات کتاب در دیالوگ‌ها مناسب و به‌جا اتفاق افتاده و به زیبایی فضا افزوده است. خبری از طرز فکرهای دم‌دستی و معمولی نیست. آدم‌های فیلم با اینکه به شدت معمولی‌اند، متفاوت فکر می‌کنند و آن‌ها را در غالب جمله‌های زیبا و پر مفهوم ارائه می‌دهند. ابتدای فیلم نوید یک داستان پرمایه و درست و درمان را به بیننده می‌دهد، اما بعد از بخش معرفی، آرام آرام، یکدستی و انسجام خود را از دست می‌دهد.

ابتدای فیلم نوید یک داستان پرمایه و درست و درمان را به بیننده می‌دهد، اما بعد از بخش معرفی، آرام آرام، یکدستی و انسجام خود را از دست می‌دهد

فیلم بین شخصیت‌ها دست به دست می‌شود و مدام از روایتی به روایت دیگر می‌رود. در رمان، این اتفاق خلل و ضعفی در داستان ایجاد نمی‌کند، اما در فیلم، سردرگمی ایجاد می‌کند، قبل از خو گرفتن به شخصیت فعلی به سراغ شخصیت بعدی می‌رود و کاراکتر قبل را نیمه‌کاره و ابتر به امان خدا ول می‌کند. شاید اگر مثل رمان، فیلم هم همان‌قدر جای قصه‌پردازی داشت، شخصیت‌ها باورپذیر و درگیر کننده تر از آب درمی‌آمدند، اما با وجود دو ساعت و اندی فیلم، باز هم در انتها بسیاری از شخصیت‌ها به سرانجام لازم نمی‌رسند و توسط بیننده به‌خوبی درک نمی‌شوند. به عنوان مثال شخصیت لارا، به عنوان زنی مستقل و فداکار، که کار در مزرعه روز به روز محکم‌تر اما فرسوده‌ترش می‌کند و خیری از عشق شوهرش ندیده، می‌توانست بسیار دل‌نشین‌تر و حتی پررنگ‌تر ظاهر شود؛ به خصوص توسط بازیگر توانایی چون کری مولیگان که یَد طولایی در نقش آفرینی‌های کلاسیک و شجاعانه دارد، اما چیزی که در نهایت عاید ما می‌شود، زنی شکست خورده با قصه‌ای نیمه کاره و کلی سؤال ذهنی از واکنش‌هایش است. یا هِنری که مرکزیت داستان را به عهده دارد و جمع شدن این همه کاراکتر را او سبب شده، مدام غیبت می‌کند، محو می‌شود و با چند دیالوگ درونی، سر و ته شخصیت پردازیش هم می‌آید.

مری جی. بلایژ با نقش‌آفرینی استوارش، کاندید جوایز بسیاری از جمله نقش مکمل برای گلدن گلوب ۲۰۱۸ شده است

مشکل دیگری که فیلم‌نامه دارد، تکیه نکردن بر یک اصل واحد است. کارگردان، چند مبحث را در دست گرفته و سعی کرده به آن‌ها بپردازد. ترومای جنگ، نژادپرستی و زندگی کارگری. شاید اگر بر نژادپرستی به تنهایی تمرکز می‌کرد و باقی قضایا را حول آن می‌چید، فیلمی یکدست‌تر و دل‌نشین‌تر عایدش می‌شد. اما به هر حال بخش ضد نژادپرستانه فیلم از باقی روایات پررنگ‌تر است و الحق بهتر از باقی بخش‌ها از آب درآمده است. فیلم نمای کلی از وضعیت جامعه آمریکا در آن دوران را به خوبی نشان می‌دهد. اتوبوس‌هایی که با عنوان “رنگین پوستان” صندلی سیاهان را از باقی جدا کرده‌اند، درهای سوپرمارکت عقبی که برای عبور و مرور سیاهان در نظر گرفته‌شده، کلیسای مخروبه‌ای که هر یکشنبه محل گرده همایی رنگین‌پوستان منطقه و همیشه هم شلوغ و پر از نشاط و موسیقی است، ظرایف زیبایی هستند که به‌خوبی بیانگر وضعیت اسفناک آمریکا در برهه نژادپرستی‌اش هستند. اتفاق شیرین و دوست داشتنی‌ای که طی فیلم رخ می‌دهد و به نظر برگ برنده سراسری فیلم و شاید تنها دلیل برای تماشای آن باشد، دوستی جیمی، خلبان برگشته از جنگ و رانسل، سرباز سیاه‌پوست است. بی‌شک، نحوه برخورد آن‌ها و صمیمیتشان و دردسری که در معرضش قرار می‌گیرند، خوب پرداخت‌شده و بازی‌های قوی و لهجه‌های مناسب بازیگرانش، پیوند خوردن این دور را در عین غریب و نامناسب بودن، ناگزیر جلوه می‌دهد. دو جوان که از جنگ جان سالم به در برده‌اند و بدون توجه به تابوی زمانه‌شان، با هم وقت می‌گذرانند، گشت می‌زنند، سیگار می‌کشند و از خاطراتشان می‌گویند. فیلم وقتی به روایت این دو می‌پردازد، بدون زائده و یکدست است. نه تند جلو می‌رود و نه به کسالت می‌افتد و این را مدیون داستان اصلی و بازی صمیمی و پرنشاط میچل و هدلاند است.

فیلم خالی از صحنه‌های دوست داشتنی نیست. تمامی صحنه‌هایی که در خانواده جکسون می‌گذرند، رابطه پدر و مادر با یکدیگر و با فرزندانشان، پرستاری فلورانس از بچه‌های جیمی، صبوری‌شان در برابر فحاشی‌ها و توهین‌های پدر هنری، فضایی دوست داشتنی توأم با هم‌دردی و تا حدی حیرت به وجود آورده است. باورش دشوار است که حتی تا پایان جنگ جهانی دوم، در آمریکا این‌گونه با سیاه‌پوستان رفتار می‌شده؛ حتی با قهرمان جنگی چون رانسل که برای دفاع از میهن به جنگ فرستاده می‌شدند. فیلم بر این نکات تأکید مناسبی دارد و با صحنه‌های ظریف، دیالوگ‌های کوتاه و حتی نگاه آدم‌ها، حس تحقیر را به خوبی منتقل می‌کند. به همین دلایل است که به نظر می‌رسد اگر فیلم در همین راستا می‌ماند و به همین بسنده می‌کرد، نتیجه بهتری می‌گرفت.

فیلم از لحاظ بصری سنگ تمام می‌گذارد و در این بخش، نامزد دریافت جوایزی همچون جایزه منتقدین برای ریچل موریسون شده است

بازی‌های فیلم به نوبه خود بسیار قوی هستند. هیچ‌کدام از بازیگران کم نمی‌گذارند و تا آن جا که فیلم‌نامه به آن‌ها اجازه می‌دهد از عهده مسئولیت خود برمی‌آیند. لهجه‌های ته خطی بازیگران هیچ کجا از ریتم نمی‌افتند و تمامی عواطف انسانی به خصوص خشم، سردرگمی و استیصال را با هنرمندی نمایش می‌دهند. کری مولیگان با کاریزمای همیشگی و صدالبته صدای مسحور کننده‌اش، تا حد توان و شخصیت‌پردازی، اجرای مقبولی ارائه داده است. گرت هدلاند، در نقش یک دائم الخمر آسیب‌دیده از خانواده، بی‌نهایت زیبا و قوی ظاهر شده و جایی برای حرف باقی نمی‌گذارد. چهره مناسب، خنده‌های عصبی و حرف زدن تگزاسی نصفه نیمه، همه را به کار گرفته که مو لای درز شخصیتش نرود و دفاع همه‌جانبه‌اش از دوست سیاه‌پوستش در مواقع لازم، نه تنها عجیب و شور جلوه نکند، بلکه لازم و ناشی از روحیه آزرده بعد از جنگش باشد. جیسون میچل در نقش رانسل، قهرمان سیاه‌پوست جنگی که بعد از جنگ آن عزت و احترامی را که درخور رشادت‌هایش باشد دریافت نکرده است، بی‌شک دوست داشتنی‌ترین و مظلوم‌ترین شخصیت «کرانه گلی» است. میمیک خاص چهره میچل با تیک‌هایی که هنگام مخفی کردن احساساتش می‌گیرد، لرزش دستش که ناشی از صدمات جنگ است، همه و همه، شخصیتی به یاد ماندنی و تاحدی غیر کلیشه‌ای از یک قهرمان جنگی سیاه‌پوست ساخته است و شاید از همه این‌ها بهتر، مری جی. بلایژ در نقش مادر رانسل است که هر نگاه خیره‌اش، نگرانی و گریه‌اش، دل آدم را آب می‌کند و به یاد بیننده می‌اندازد چقدر چشم به راه کسی ماندن ناگوار است. مری جی. بلایژ با نقش‌آفرینی استوارش، کاندید جوایز بسیاری از جمله نقش مکمل برای گلدن گلوب ۲۰۱۸ شده و احتمالاً در آینده پا جای پای بازیگرانی چون وایولا دیویس خواهد گذاشت.

فیلم «کرانه گلی» به رغم کاستی‌هایی که در داستان خود دارد، اثر قابل تحسینی است که بخت بالایی برای فصل جوایز دارد

علاوه بر بازی‌های قوی، یکی دیگر از نقاط قوت فیلم، فیلم‌برداری بسیار زیبا با فریم‌های مناسب دهه خود است. نماهای باز از طبیعت وحشی می سی سی پی، باران‌های سیل‌آسا و مزرعه گلی، بازتاب خوبی از فلاکت و درماندگی هر دو خانواده است. نماهای بسته از صورت کاراکترها، تکیه بر جزییات صحنه و حتی هماهنگی صحنه‌ها و المان‌های تصویربرداری شده با دیالوگ‌ها، به جذابیت بصری فیلم افزوده است. فیلم با بهره‌گیری از تصویربرداری و البته طراحی صحنه و لباس مناسب، هرجا که بخواهد، با تلخی بیش از حد، بیننده را کلافه و هر زمان که اراده کند، گرما و صمیمیت را منتقل می‌کند. به عنوان مثال وقتی لارا از سختی‌های زندگی در مزرعه می‌گوید و با دیالوگ‌های زیبا و شعرگونه از حیوانات مرده‌ای که پیدا یا کشته می‌شوند حرف می‌زند، دوربین مدام بین حیوانات مورچه زده، پوست‌کنده و مرغ‌های در حال سر بریدن حرکت می‌کند و زهر کلام لارا را به خورد بیننده می‌دهد. در برابر آن، صحنه شکلات خوردن فلورانس به اصرار پسرش رانسل شاید یکی از دوست‌داشتنی‌ترین روابط مادر و فرزندی ممکن باشد؛ آن‌قدر که بیننده ناخودآگاه لبخند می‌زند و دل دل می‌کند که فلورانس همه شیرینی را بخورد و باز مادری‌اش گل نکند و بخشی از شکلات را برای بچه‌هایش نگه ندارد. با در نظر گرفتن این جنبه‌ها، فیلم از لحاظ بصری سنگ تمام می‌گذارد و در این بخش، نامزد دریافت جوایزی همچون جایزه منتقدین برای ریچل موریسون شده است.

فیلم «کرانه گلی» به رغم کاستی‌هایی که در رساندن بعضی شخصیت‌ها به میزان لازم در داستان خود دارد، اثر قابل تحسینی است که بخت بالایی برای فصل جوایز دارد. هم به دلیل محتوا و یادآوری تاریخی که شاید این روزها بیش از پیش به درد آمریکا می‌خورد و تلاش‌های بسیاری که برای مقابله با نژادپرستی انجام داده و هم به لحاظ داستان زیبایی که روایت می‌کند و از تمامی ابزار خود برای قصه‌گویی بهره می‌برد. شاید در مواقعی، به‌خصوص در انتها، تکلیف نهایی برخی از روایاتش را معلوم نکند و بیننده را با این سؤال رها کند که به سر فلان کاراکترها چه می‌آید، اما درنهایت فیلم مقبولی است که به یک‌بار دیدن قطعاً می‌ارزد. فیلم کرانه گلی، قصه‌ای طولانی دارد، گاهی برخی صحنه‌ها را بیش از حد کش‌دار از آب درمی‌آورد، اما از نیمه دوم و با برگشتن سربازان به خانه جان می‌گیرد و به خصوص در انتها جذاب می‌شود و همه شخصیت‌ها را روبه روی هم قرار می‌دهد. شخصیت‌هایی که هرچند در تلاش برای گریز از موقعیت‌های ناخوشایند محل زندگی‌شان هستند، اما ناچار دست به انتخاب می‌زنند و بازنده‌ها و برنده‌های واقعی را مشخص می‌کنند.

تانی کال

زومجی

  • The French Dispatch

    واکنش منتقدان به فیلم The French Dispatch – گزارش فرانسوی

    واکنش منتقدان به فیلم The French Dispatch – گزارش فرانسوی سیرشا رونان، فرانسیس مک‌دو…
  • The Tomorrow War

    نقد فیلم The Tomorrow War

    نقد فیلم The Tomorrow War در هالیوود امروز کم پیش می‌آید که فیلم بلاک‌باستری اورجینالی بدو…
  • Black Widow

    نقد فیلم Black Widow

    نقد فیلم Black Widow دنیای سینمایی مارول پس از تعطیلی اجباری یک ساله‌اش در پی شیوعِ کرونا،…
  • Roman Holiday

    نقد فیلم Roman Holiday

    نقد فیلم Roman Holiday پرنسس آنایِ (با بازی آدری هپبورن) فیلم تعطیلات رمی، پرنسسی از کشور …
  • Infinite

    نقد فیلم Infinite

    نقد فیلم Infinite آنتوان فوکوآ تهیه‌کننده کارگردان و بازیگر آمریکایی است که از سال ۱۹۹۹ در…
  • A Quiet Place Part II

    نقد فیلم A Quiet Place Part II

    نقد فیلم A Quiet Place Part II بزرگ‌ترین راز دنیای یک مکان ساکت (A Quiet Place) این نیست ک…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *