بخش اول

نزد من بازگرد به قلم یاسین رئوفی

زبان، اولین سلاحی‌ست که در یک مناقشه کشیده می‌شود.

الفبای مرموز

در اکثر مواقع، کلمات نمی‌توانند توجه ما را به خوبی جلب کنند. ما توانایی آشنایی و برقراری ارتباط با یک زبان را داریم، به واسطه‌ی این آشنایی می‌توانیم کلمه‌ها را بخوانیم، اما گاهی ممکن است معنای آن کلمه از خودِ کلمه‌ پیچیده‌تر باشد و اینجاست که از معادل‌سازی کمک می‌گیریم و همینطور پیش می‌رویم و به لایه های درونی‌تر آن کلمه می‌رسیم.

همانطور که ممکن است واژه‌ی «Arrival» در نگاه اول به معنی (رسیدن) باشد، اما همیشه معادل‌هایی برایش وجود خواهد داشت که از خودِ معنی آن کلمه می‌تواند درست‌تر به نظر برسد. معادل‌هایی که درون فیلم پنهان یا آشکارا وجود دارند و با هر بار دیدنشان، هزاران معادل و سوتفاهم دیگر به وجود می‌آید. خاصیت زبان همین است، گاهی اوقات به قدری نیرومند می‌شود که خدایان را هم به فکر راه چاره‌ای می‌اندازد که آن (زبان) را منهدم کنند.

افسانه‌ی «برج بابل» که نامش در کتب مقدس نیز به چشم می‌خورد داستان مردمانی را تعریف می‌کند که در آغاز آفرینش، به یک زبان سخن می‌گفتند و برای متمرکز بودن در محل زندگی خود تصمیم می‌گیرند برجی بسیار بلند بسازند که انتهای آن دروازه‌ای باشد به سوی بهشت. اما این چیزی نبود که خدایان از آن‌ها انتظار داشتند، مردم باید پراکنده می‌شدند، ملت‌های مختلفی باید تشکیل می‌شد، در این صورت مردم نمی توانستند برای دست پیدا کردن به یک هدف، زبان یک دیگر را بفهمند. پس تفرقه افکنی آغاز شد و بزرگ ترین عذابی را که می‌شد تصور کرد بر مردم نازل شد، ایجاد نژادهای مختلف با زبان‌های متفاوت. و ازآن پس “اتحاد” تبدیل به یکی از خواسته های محال بشر شد.

واژه‌ی بابل یا بابیل، ریشه در زبان آکادی (نوعی زبان «سامی» که یکی از پنج شاخه ی اصلی زبان آفریقایی – آسیایی است و دلیل نام گذاری آن، اسم سام پسر نوح بوده است) به عنوان باب-ایلو (دروازه‌ی خدایان) شناخته می‌شود و از طرفی نیز این واژه در زبان عبری با لغت بالبال (اغتشاش و تفرقه پراکنی) هم صدا است.

برای بررسی واقعیت های درون فیلم، نیازی به فرمالیست بودن و از این دسته از واژه های بعضا بی مورد و نا به جا نیست. نمی‌توان به بهانه‌ی فرمالیست بودن از محتوا ایراد گرفت، چه بسا که بعضی اوقات فرم و محتوا در یک راستا، گاهی متاقطع و گاهی موازی یک دیگر حرکت می کنند. ابتدایی‌ترین شرط بررسی ساختار یک چیز، پذیرفتن قراردهای از پیش تعیین شده‌ی آن است. برفرض مثال، اگر ما هنگام دیدن یک انیمیشن که در آن حیوانات حرف می‌زنند و مانند انسان ها فکر می‌کنند، نپذیریم که حیوانات حرف می‌زنند و بگوییم چنین چیزی محال است، در درک و ساختار آن انیمیشن دچار مشکل می‌شویم و نمیتوانیم (زبان) آن ها را بفهمیم.

همانطور که «لوییس بنکز» ( زبان شناسی که به زبان بیگانه ها مسلط شد) در ابتدا برای بررسی اینکه بیگانه‌هایی که به زمین آمده‌اند چه قصد و خواسته‌ای دارند، بهترین راهکاری را که ارائه داد برقراری ارتباط با آنها به شیوه‌ی انسان ها بود. او اولین قرارداد را پذیرفت (برقراری ارتباط) و سپس به لایه های عمی‌ تر این ارتباط رفت تا بتواند مثل آن ها فکر و رفتار کند.

در فیلم با نظریه‌ی جالبی آشنا می‌شویم. نظریه‌ی ساپیر – وورف Sapir–Whorf) hypothesis) که به رابطه‌ی سیستمی میان زبان اشخاص با تفکر و رفتارهای آنان می‌پردازد. این نظریه بیان می‌کند که هر شخص با شناخت زبان یک ملت، علاوه بر اینکه می‌تواند مثل آن ها حرف بزند، تفکراتش هم تحت تاثیر آن زبان قرار می‌گیرد و رفتار و اعمالش نیز به تدریج با آن زبان منطبق می‌شود.

لوییس می‌تواند آینده‌ی خود را ببیند، این ویژگی اصلی زبان بیگانه‌هاست، آن ها به کره‌ی زمین آمدند تا این هدیه (سلاح) را به ما تقدیم کنند تا اگر در آینده به ما نیاز داشتند بتوانند با تک تک انسان ها ارتباط برقرار کنند. فلسفه‌ی زبان آموزی نیز چنین است، من به مردم یک سرزمین زبانی را می‌آموزم تا بتوانند حرف‌هایم را متوجه شوند، سپس خواسته هایم را مطرح می‌کنم.

زندگی همواره در ورطه‌ی قراردادی شدن قرار دارد، ما در جهان فیلم Arrival ریشه‌ای ترین قرارداد آن را می پذیریم ، منطق آن را درک می کنیم و زبانش را می فهمیم.

انسان از بدو تولد با انواع و اقسام نشانه‌ها سروکار دارد. در یک لحظه می‌تواند محرک باشد یا تحریک شود، پاسخ دهد یا منتظر پاسخ بماند. صدای قلب جنین پاسخی ا‌ست برای پرسش زنده بودن یا نبودنش. همانطور که نوزادی متولد می‌شود، گریه هایش پاسخی است برای محرک‌اش (دنیای جدید)

و اما انسان چگونه می داند که باید گریه کند؟ از کجا این دانش را به دست آورده است که در پاسخ به لبخند دیگران، لبخند بزند؟ بیایید سری  به بخش “ناخودآگاه” ذهنمان بزنیم، ما برای اینکه بتوانیم به وسیله‌ی پاهایمان راه برویم ، مدتی را چهاردست و پا حرکت می‌کردیم، برای تقویت آن گاهی بر دوپای خود می‌ایستادیم و بارها زمین می‌خوردیم. سرانجام، بدون کمکِ فرد دیگری، توانستیم به راحتی قدم بزنیم. مفهوم حرکت در هردو حالت برایمان تداعی شده بود. تنها آن را برای راحت بودن خودمان تقویت کردیم و برای این کار در یک دوره‌ای نیز از دیگران کمک گرفتیم، پس با آن ها ارتباط برقرار کردیم.

و حالا ما می‌توانیم قدم بزنیم، بدویم، بدون اینکه هنگام قدم زدن یا دویدن به این فکر کنم که آیا می‌دانیم که می‌توانیم از پاهایمان استفاده کنیم؟ تنها زمانی می‌توانیم در “حالت طبیعی” از حرکت بایستیم که بدانیم توانایی این را داریم که می‌توانیم حرکت نکنیم. نوع و شیوه‌ی حرکت کردن در بخش ناخودآگاه ذهنمان قرار دارد و اکنون ما دانش این را داریم که از آن استفاده کنیم. همانطور که به واسطه‌ی غریزه‌ی زنده ماندنمان، ناخودآگاه نفس می‌کشیم و تنها زمانی می‌توانیم آن را در سینه حبس کنیم که به خاطر بیاوریم توانایی متوقف کردن آن را داریم. و این نتیجه‌ی قرارداد از پیش تعیین شده‌ای است که ما آن را پذیرفتیم تا بتوانیم راحت‌تر به زندگی خود ادامه دهیم.

نظریه‌ی ساپیر-وورف را به خاطر بیاورید (تاثیر زبان بر روی رفتار انسان‌ها)، هنگامی که زبان جدیدی یاد می‌گیریم ، هرچقدر هم که در آن ضعیف باشیم ولی دست کم با یک سری از واژه‌ها و اصطلاحات آن آشنا شده‌ایم، شاید یکی از آن واژه‌ها نظرمان را جلب کند و جایگزین یکی از کلماتی که در زندگی روزمره استفاده می‌کردیم بشود. به عنوان مثال، زمان های زیادی پیش آمده که به صورت اتفاقی از کلمه‌ی OK به جای “باشه” استفاده کرده باشیم. ما این واژه را فرا گرفته‌ایم و صاحب آن شده‌ایم، پس می‌توانیم مانند یک فرد خارجی (صاحب اصلی زبان) رفتار کنیم و در شرایط مختلف این واژه را به کار ببریم. همانطور که ممکن است به موسیقی خارجی علاقه داشته باشیم و به دلیل گوش دادن‌های مکرر، با آن اُنس بگیریم و ارتباطی عمیق بینمان برقرار شود.

لوییس زبان شناس باهوشی‌ست، و چراییِ باهوش بودنش را باید در همان تخصص‌اش (زبان شانسی) بررسی کرد. او زبان بیگانه‌ها را نمی‌داند، اما می‌تواند به واسطه‌ی دانش گسترده‌ای که نسبت به چندین زبان دیگر دارد، حدس بزند و تشخیص دهد. پس او تا حدودی می‌تواند با زبان بیگانه ها نوعی ارتباط، هرچند ضعیف و سطحی برقرار کند. و این ارتباط زمانی تقویت می‌شود که ناخودآگاه‌اش، در یک بازه‌ی زمانی کوتاه، میلیون‌ها اطلاعات را به صورت رگباری به او منتقل می‌کند. اطلاعاتی که از قبل و طی قراردادی، در گوشه کناری از ذهنش نهادینه شده بود. می‌توان نیم نگاهی به واژه‌ی Earth (زمین) که به زبان بیگانه ها نوشته شده است بیندازیم، دو نیم دایره که تقریبا به یک دیگر وصل شده‌اند، سیستم زبانشان به الفبا وابسته است؟ شاید. اما ظاهرا به نظر می‌رسد این زبان تداعی‌گر مفهوم باشد تا حروف. پس باید از معادل‌‎سازی کمک گرفت. دو نیم دایره که تقریبا به یک دیگر وصل شده اند، زمین، اتحاد، و شاید هم… تمدن.

بخش دوم

روح پر تلاطم شهرزاد به قلم پیمان پرهیزکاری

“گاه بهترین واکنش در برابر واقعیت دیوانه شدن است…”*

شهرزاد، هزار و یک شب راوی داستان خود می‌شود، قصه می‌گوید تا زنده بماند و شهریار را از بند جنونی که‌ در آن اسیر است نجات دهد. او تنها کسی است که بر زمان داستان خود اشراف دارد و ورای ساحت‌های زمانی-مکانی مشغول روایت است و همیشه در حال ساخت یک هزارتو است تا شهریار را به آن سمتی که می‌خواهد ببرد. شهرزاد داستان‌های خود را به هم متصل می‌کند، این تنها در صورتی ممکن می‌شود که‌ خارج از داستان باشد، خارج از زمان و مکان تعریف شده برای داستان. اگر هر داستان را یک خط در نظر بگیریم داستان‌های شهرزاد چند خط موازی هستند که، راوی آزادانه در آن‌ها حرکت می‌کند.

گذشته، حال و آینده. واژه‌هایی که نسبت شخص با زمان را مشخص می‌کنند. خود را در یک خط زمانی (Timeline) تصور کنید، در هر نقطه از این بردارِ زمانی باشید در زمان حال (Present) هستید، نقاط قبل از شما گذشته (Past) و نقاط بعد از شما آینده (Future) محسوب می‌شوند، روی این خط فقط قدرت حرکت به سمت جلو (نقاط آینده) را دارید. فرض کنید نقطه‌ی فعلی‌ای که روی آن هستید (زمان حال) A است، زمان مانند رود جریان دارد و ما را از نقطه‌ی A به A’ می‌برد، نقطه‌ی A حالا زمان گذشته است و A’ که در نقاط آینده بود به زمان حال تبدیل شده است. گذشته، حال و آینده تنها با وجود ما در یک محور زمانی معنا دارند، در حقیقت اگر شخص از این محور زمانی حذف شد ما با مفهوم بی‌زمانی روبه‌رو می‌شویم، نسبت‌های زمانی در مفهوم بی‌زمانی جایگاه ندارند، زیرا موجودی باید وجود داشته باشد تا بتوان نسبت به آن مولفه‌های زمانی را تعریف کرد.

زمان روایت (Narrative Time) که مستقیما با راوی و سیر روایت داستان در ارتباط است، (با توجه به تعریفی که از زمان ارائه شد) می‌تواند منطبق بر تعریف باشد یا آن را نقض کند، در حقیقت راوی (Narrator) در معنای کلی، کسی که داستان را روایت می‌کند مشخص کننده‌ی چگونگی برخورد ما با مفهوم زمان، در زمانی است که داستان در آن روایت می‌شود. به زبان ساده‌تر محور زمانی و نسبت‌های آن توسط راوی تعیین می‌شوند. دکتر لوییس بنکز (Louise Banks) راوی داستان Arrival است، زبان‌شناسی که مامور است با موجودات غیر‌انسانی ارتباط زبانی برقرار کند. لوییس به عنوان راوی در قید و بند زمان طبیعی نیست و جایی بیرون از این زمان قرار دارد و داستان را روایت می‌کند، اما یک نکته وجود دارد که باعث می‌شود با شهرزاد قصه‌گو متفاوت باشد و آن گیج (Confuse) بودن راوی است. لوییس با مواردی برخورد می‌کند که از سطح فهم او بالاتر است یا نمی‌تواند آن چیزها را به درستی به واقعیات روزمره زندگی خود ارتباط دهد. لوییس تصاویری می‌بیند، شاید خاطراتی که آن‌ها را تجربه کرده است و شاید چیزهایی که باید تجربه کند. به نظر می‌آید راوی بر قدرت‌های خود آگاه نیست، او می‌تواند به راحتی در زمان داستانی که روایت می‌کند جابه‌جا شود ولی این جابه‌جایی خودآگاه انجام نمی‌شود، بلکه به صورت ناخودآگاه به سراغ لوییس می‌آید، تصاویر ذهنی لوییس از جایی منشاء می‌گیرند که جایگاه زبان (Language) است.

ما از بدو تولد با زبان متولد می‌شویم، نوزاد پس از تولد ناخودآگاه به شدت فعالی دارد و اعمال غریزی‌ای نسبت به ناخودآگاه خود انجام می‌دهد، به همین علت نمی‌تواند به داده‌های‌ای که در ناخودآگاه او از قبل وجود دارند دسترسی پیدا کند. نوزاد هر چه بزرگ‌تر می‌شود از ناخودآگاه به خودآگاه متمایل می‌شود (کاهش انجام اعمال غریزی) و می‌تواند به مهمترین داده‌ی موجود در ناخودآگاه دسترسی پیدا کند و آن چیزی نیست جز زبان. ما در این دوران نیازی به آموزش نداریم تا  بتوانیم از زبان خود (صورت گفتاری) استفاده کنیم تمام دستورزبان (به طور کلی زبان) در ناخودآگاه انسان وجود دارد. زبان و ساختار آن رابطه‌ی مستقیمی با رفتار‌ و تفکر اجتماعی و انفرادی ما دارد؛ (به مثال زیر توجه کنید.)

من به مدرسه می‌روم.

I’m going to school.

در جملات بالا فعل رفتن به مدرسه در دو زبان انگلیسی و فارسی را می‌بینیم. در فارسی ضمیر در ابتدای جمله و فعل در انتهای جمله می‌آید، بر خلاف زبان فارسی همانطور که مشاهده می‌کنید در زبان انگلیسی فعل به دنبال ضمیر در جمله می‌آید، فارسی را از راست به چپ و انگلیسی را از چپ به راست می‌نویسند. همین ساختار زبانی رفتار و تفکر صاحبان این دو زبان را نشان می‌دهد. اگر هر کدام (فارسی‌زبان و انگلیسی‌زبان) مبادرت به یادگیری زبان دیگری کنند، زبان جدید باعث می‌شود تا ویژگی‌های رفتاری و تفکرات مردم صاحب آن زبان روی آن‌ها تاثیر بگذارد و یا به بیانی دیگر می‌توانند مثل صاحبان آن زبان بیاندیشند. [فرضیه‌ی ساپیر–وورف (Sapir–Whorf hypothesis – SWH) به عقاید ادوارد ساپیر (Edward Sapir) و بنجامین لی وورف (Benjamin Lee Whorf) پیرامون رابطه سیستمی مابین زبان اشخاص با تفکرات و رفتارهای آنان اطلاق پیدا کرده است.]

لوییس برای برقراری ارتباط با موجودات غیرانسانی فیلم مجبور است زبان آن‌ها را بیاموزد، هپتاپاد‌ها (Heptapod) شبیه به زبان خود فکر می‌کنند و با توجه به فرضیه‌ی ساپیر–وورف، لوییس بعد از تسلط بر زبان‌ هپتاپادها مثل آن‌ها خواب می‌بیند، فکر می‌کند و به زبان ساده‌تر مانند یک هپتاپاد رفتار می‌کند.

راوی داستان با یادگیری کامل زبان هپتاپادها می‌تواند مثل آن‌ها فکر کند، ساختار ذهنی این موجودات به گونه‌ای است که زمان برایشان تعریف دیگری دارد، در حقیقت می‌توانند در محور زمان حرکت کنند و زمان برای آن‌ها نه دارای آغاز و نه پایان است، زیرا می‌توانند همزمان در چند ساخت زمانی-مکانی حضور داشته باشند، ذهن و تفکر هپتاپادها زمان را غیرخطی در نظر می‌گیرد، مفهوم گذشته، حال و آینده تماما به هم می‌ریزد چون یک هپتاپاد می‌تواند در چند نقطه‌ی محور زمانی حضور داشته باشد و سنجیدن زمان نسبت به حضورشان کاملا بیهوده است. حالا لوییس این زبان را آموخته و راوی داستان Arrival است، راوی داستان غیرخطی اولین برخورد زبان‌شناسی با یک نمونه‌ی غیرانسانی که قصد دارد با انسان‌ها ارتباط برقرار کند.

ما یک محور کلی زمان داریم و یک راوی با قدرت جابه‌جایی در این محور زمان، لوییس یا راوی تبدیل به چند خرده راوی شده (راوی کل تکه‌تکه می‌شود) و هر تکه از راوی در یک محدوده از این محور زمان قرار می‌گیرد. (هر تکه از راوی در بخشی از محور زمان حضور دارد) راوی کل خارج از این محور زمان است و روی آن تسلط کامل دارد، همانند شهرزاد که موقع تعریف کردن داستان می‌تواند از مخفیگاه راهزنان به بغداد یا به چند ماه بعد یا قبل از زمان روایت برود، لوییس (راوی) اما به دلیل حجم اطلاعات ناخواسته‌ای که دریافت می‌کند و عدم آگاهی نسبت به قدرت خود، نمی‌تواند درک درستی نسبت به چیزهایی که می‌بیند داشته باشد. به طور مثال به صحنه‌ای که هاناه (Hannah) از لوییس معادل علمی‌ بازی (معامله‌ی) دو سر برد، را می‌خواهد توجه کنید. اگر لوییس را در صحنه‌ای که با دخترش است، لوییس شماره‌ی یک و جایی که از خواب بیدار می‌شود و خود را کنار ایان (Ian) می‌یابد، لوییس شماره‌ی سه در نظر بگیریم، لوییس شماره‌ی یک پس از آن‌که از پاسخ دادن به دخترش هاناه باز می‌ماند با گفتن دیالوگ “If you want science, call your father.” او را به سمت پدرش سوق می‌دهد.

لوییس (راوی) که به تمام محور زمانی اشراف دارد به سراغ لوییس شماره‌ی سه می‌رود، اینجا بعد از بحثی که شکل می‌گیرد، ایان واژه‌ی علمی بازی دو سر برد را به کار می‌برد (Non-zero-sum game)، لوییس (راوی) این اطلاعات را از لوییس شماره‌ی سه به لوییس شماره‌ی یک منتقل می‌کند. این انتقال اطلاعات به دلیل گیج بودن راوی و عدم آگاهی نسبت به این قدرت به صورت ناخودآگاه صورت می‌پذیرد، تا جایی که لوییس برای آخرین بار وارد سفینه‌ی هپتاپاد‌ها می‌شود و می‌فهمد که این چنین توانایی دارد و در صحنه‌ای که قصد ترجمه‌ی زبان هپتاپادها را دارد با اختیار به سراغ لوییس دیگری می‌رود که کتابی تحت عنوان Universal Language تالیف کرده و چگونگی ترجمه‌ی زبان هپتاپادها را در آن شرح داده است. این شکل روند اطلاعات‌دهی و جابه‌جایی آن، در تمام فیلم وجود دارد و در اکثر صحنه‌هایی که لوییس در تصاویری (Vision) که می‌بیند (خواسته یا ناخواسته به اطلاعاتی دست پیدا می‌کند) همین الگو رعایت شده است و یا به بیان دیگر لوییس (راوی)، شهرزاد قصه‌گویی است که در ابتدا نمی‌داند یک شهرزاد است.

 * It is sometimes an appropriate response to reality to go insane. (VALIS – Philip K. Dick)

ترجمه‌ی دیالوگ‌های انتخاب شده از فیلم (به ترتیب از بالا به پایین)

  • قبلا فکر می‌کردم آغاز داستانت این بوده / حافظه چیز عجیبیه / اونطور که فکر می‌کردم، کار نمی‌کنه / ما کاملا در بند زمان هستیم / در بند نظمش.
  • … و حالا مطمئن نیستم که اصلا اعتقادی به آغازها و پایان‌ها داشته باشم / روزهایی هست که داستانت رو فراتر از زندگیت تعریف می‌کنه / مثل روزی که اونا آمدن.
  • زبان، پایه‌ی تمدن است / چسبی است که مردم رو کنار هم نگه می‌دارد / اولین سلاحی که در یک مناقشه کشیده می‌شود.
  • … مثل سفینه‌ یا جسم‌شون / زبان نوشتاری‌شون جهت جلو یا عقب نداره / زبان‌شناس‌ها بهش میگن “رسم‌الخطِ غیرخطی” / که این سوال رو مطرح می‌کنه که “آیا تفکر اونا هم همینطوره؟”
  • موضوع اسلحه نیست. یه هدیه‌ست / اسلحه همون زبان اوناست / اونا تمامش رو به ما دادن. میدونی یعنی چی؟ / پس می‌شه از هفت پاها چیز یاد گرفت؟ اگه زنده بمونیم / اگه زبانشون رو یاد بگیریم… یعنی وقتی کامل یاد گرفتیم / می‌تونیم به درک زمان برسیم، جوری که اونا رسیدن / اینطوری می‌فهمیم که چه اتفاقی در پیشه / ولی زمان، برای اونا مثل برای ما نیست / یه کمیت خطی نیست.
  • خب‌، هاناه / داستان زندگیت از اینجا شروع می‌شه / روزی که اونا از زمین رفتن.

 

پردیس گیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *