نقد فیلم 12Strong – دوازده دلاور

حادثه‌ی یازده سپتامبر را می‌توان بزرگترین حادثه‌ی تروریستی در تاریخ آمریکا قلمداد کرد که تاثیراتش به لحاظ سیاسی، امنیتی و اقتصادی گریبان این کشور و همینطور جامعه‌ي جهانی را گرفت. حادثه‌‌ای که جورج بوش آن را اینگونه روایت کرد که تاریخ آمریکا به قبل و پس از واقعه‌ی یازده سپتامبر تقسیم می‌شود. تا مدت‌ها  رسانه‌های تلویزیونی و همین طور مدیوم سینما پرداخت دقیقی را از این حادثه یا اجازه نداشتند به نمایش بگذارند یا اینکه از دامن زدن به آن دوری می‌کردند. گزارش‌ها بیشتر نمایی دور از دو برج دو قلوی آتش گرفته را نشان می‌داد که در فیلم‌هایی نظیر برادران سوپر ماریو ، شهاب سنگ و آرماگدون قبل از وقوع این حادثه به گونه‌ای پیش بینی شده بود. اما با گذشت زمان شاهد فیلمسازانی بودیم که هریک با توجه به موضع خود نسبت به این حادثه دست به ساخت فیلم‌هایی زدند که در ادامه‌ مطلب اشاره‌ای به برخی از آنها خواهیم داشت.

وقتی سخن از فیلم اکشن و جنگی به میان می‌آید، خود به خود انتظار کات‌های پی‌ در پی و فیلمبرداری ویژه به ذهن می‌رسد

گاهی حس می‌شود که این موضوع آنقدر برای مردم آمریکا دردناک و فراموش نشدنی است که هرچند وقت یکبار فیلم یا مستندی دوباره اين ماجرا را به یاد آنها می‌اندازد و گویی هرچقدر درباره‌ی آن فیلم بسازند باز هم کم است. فیلم 12 Strong یا به فارسی «دوازده دلاور» این‌ بار روایتی از یک پرونده‌ی محرمانه درباره‌ی این حادثه دارد که بلافاصله پس از انفجار برج‌های دوقلو به وقوع پیوست. قصه‌ای که تا به امروز به دلیل محرمانه بودنش فرصت پرداخت نیافته بود، حال به دست نیکولای فوگلسیگ که اولین فیلمش نیز است ساخته شد. برادران وارنر سازنده این پروژه بودند که تا به امروز فروش این فیلم را فراتر از انتظار خود دانسته‌اند. فیلم کاملا در تلاش است که موضع گیری سیاسی نداشته باشد و حادثه یازده سپتامبر صرفا دست مایه‌ای برای روایت دوران سخت و ویژه‌ای است که بر این تیم گذشت. به هرحال این ماجرا آنقدر جنجالی است که نمی‌شود حداقل یک بار به تماشای این فیلم ننشست.

تد تالی نویسنده‌ی فیلم Silence of the Lambs به همراه پیتر کریگ، در نگارش فیلمنامه سعی داشته‌اند که از ابتدا فیلم را با زندگی درونی شخصیت اصلی یعنی کاپیتان میچ نلسون کریس همسورث و دو تن دیگر از اعضای این تیم یعنی افسر اسپنسر مایکل شانون و گروهبان سم دیلر مایکل پنیا شروع کنند تا اهمیت خانواده‌ی این افراد را چه به لحاظ بار عاطفی و چه به لحاظ نقش به سزایی که در درک چنین افرادی دارند نشان دهند. فیلمساز شاید فرصت پرداخت دوازده نفر را در فیلم ندارد و به نوعی به عنوان گزیده بخشی از درونیات سه نفر را نشان می‌دهد که البته در حد تیپ هم می‌مانند و به هیچ وجه شخصیت نمی‌شوند. فیلم از همان شروع ریتم مناسبی پیدا می‌کند و مخاطب را رفته رفته در جریان تمام جزییات ماموریت می‌گذارد تا با موقعیت تاریخی این ماموریت به خوبی آشنا شود. وقتی سخن از فیلم اکشن و جنگی به میان می‌آید، خود به خود انتظار کات‌های پی‌ در پی و فیلمبرداری ویژه از منظر گرفتن نقطه نماهای زیاد از موقعیت‌های درگیری در ذهن مخاطب پدید می‌آيد.

نماهای هلی شات برای نمایش بمباران و پلان‌های ثبت شده از آسمان غبار آلود و پر از هواپیمای جنگی در فیلم زیاد است چرا که آسمان اهمیت استراتژیکی در این قصه دارد. همانطور که نلسون در جایی به رهبر افغانی می‌گوید: «اگر زمین با شماست، آسمان هم با ماست». به نوعی نمی‌توان از تاثیر پشتیبانی هوایی این تیم در این ماموریت چشم پوشی کرد و این را در کارگردانی و فیلمبرداری به طور ویژه شاهد هستیم. همینطور موسیقیِ سوار بر روند فیلم که تاثیر به سزایی در پیشبرد ریتم نیز دارد به فیلم بسیار کمک کرده است. در واقع برای روایت رشادت‌های این سربازان، موسیقی ابزاری است که به کمک خلق حماسه می‌آید و بخشی از بار همذات پنداری و دراماتیک فیلم را یدک می‌کشد.

برای حفظ تعلیق فیلم و روشن ساختن اهمیت این ماموریت، نویسندگان مدام از غیر ممکن بودن آن سخن می‌گویند. حتی در شخصیت پردازی کاپیتان نلسون ویژگی‌هایی است که ما را برای آینده این ماموریت نگران می‌کند. او تا به حال تجربه‌ی هیچ میدان جنگی نداشته و حتی قبل از این ماموریت در خواست استعفا داده بوده است اما در مقابل اعتماد به نفس و روحیه‌‌ی بالایی که دارد لبه‌ی دیگر این شخصیت را تیز‌تر نشان می‌دهد. روحیه‌ی این تیم یکی از مهمترین نکاتی است که در فیلم آن را حتی به طرز اغراق گونه‌ای می‌بینیم. مدام سعی می‌شود در موقعیت‌های پر استرس دیالوگ‌های طنر آمیز بینشان رد و بدل ‌شود که گویی جز به موفقیت در ماموریتشان به چیز دیگری فکر نمی‌کنند. در نورپردازی هم این وجه اغراق گونه را می‌بینیم که اکثرا از نور پنجره‌ها یا مهتابی استفاده شده که هم به نور طبیعی صحنه کمک شود و هم با تابیدن این نور از پشت به سربازان نور پشتی وجهه‌ای خاص به آنها ببخشد. شاید به نوعی تاکید زیاد روی وجه حماسی این قصه و اینکه گویی همه چیز در خدمت موفقیت این کاپیتان و تیمش در فیلم طراحی شده است از ایرادات آن هم به حساب بیاید که بسیاری از منتقدان به همین دلایل امتیاز بالایی به این فیلم نداده‌اند. برخی انتظار پرداختی جذاب‌تر برای این تیم جسور را داشتند و این فیلم جنگی با همان قرارداد‌های مرسوم را لایق این سربازان نمی‌دانند.

کمی بیان اغراق گونه در این فیلم از کیفیت پرداخت آن کاسته است و باعث شده فیلمی متوسط ارزیابی شود

به سراغ نقطه‌ای از فیلم برویم که این تیم به ژنرال دوستوم نوید نگهبان، رهبر یکی از گروهک‌های ائتلاف شمال افغانستان ملحق می‌شود تا با متحد شدن با آنها به جنگ طالبان بروند. به عقیده‌ی من فیلم در ترسیم آشوب و بی‌اعتمادی در فضای درگیری‌های افغانستان به خوبی عمل کرده‌ است. از همان ابتدا این ترس به جان مخاطب می‌افتد که واقعا نیت ژنرال دوستوم چیست؟ هر لحظه امکان دارد شاهد رکب زدن او باشیم. به گفته‌ی دوستوم، افغانستان، قبرستان امپراطوری‌ها است. درگیری‌های گروهک‌ها تا جایی است که حتی دوستوم با گروهک دیگر که آنها هم در جنگیدن با طالبان هم پیمان هستند، سر جنگ دارد. فیلم مسئله‌اش درگیری عقیده‌ها است و این تناقض را در فرم جنگیدن دو گروه آمریکایی و افغانی می‌بینیم. جایی که اعضای تیم دوستوم سوار بر اسب به جنگ تجهیزات نظامی رزان یکی از سران طالبان می‌روند. آنها از هیچ چیز نمی‌ترسند و این هم خوب است هم ترسناک. بر خلاف برخی از فیلم‌های جنگی ایرانی که تمام قدرت پرداخت، صرف سربازان ایرانی می‌شود و از سربازان عراقی جز افرادی ضعیف، چاق و کچل که خیلی زود از بین می‌روند چیز دیگری دیده نمی‌شود، در این فیلم پرداخت شخصیت دوستوم در جاهایی از فیلم بر کاپیتان نلسون سایه می‌اندازد. بیراه نیست که بگوییم گاهی او را قدرتمند‌تر از نلسون می‌دانیم.

پرداخت شخصیت دوستوم در جاهایی از فیلم بر کاپیتان نلسون سایه می‌اندازد و بیراه نیست که بگوییم گاهی او را قدرتمند‌تر از نلسون می‌دانیم

در دیالوگ نویسی فیلم هم که به نظرم از نقطه قوت‌های آن است شاهد این تنش میان دو رهبر به خوبی هستیم. همان طور که گروه رزان به لحاظ تجهیزات نظامی و ترسی که به جان آمریکایی‌ها می‌اندازند از پیش باخته طراحی نشده‌اند. اما در یک درگیری مثلا شاهد هستیم که دوستوم با شلیک یک آرپی‌جی به قائله خاتمه می‌دهد. سوال اینجا است که آیا نمی‌شد گروه طالبان این آرپی‌جی را شلیک کند؟ یا به طرز اغراق گونه‌ای هرجا نلسون به قلب نیرو‌های مقابل می‌زند تیر‌های او تماما به هدف می‌خورد اما خودش ذره‌ای آسیب نمی‌بیند. در واقعیت این تیم سالم به خانه بازگشته‌اند اما به عقیده من نباید این حس بر مخاطبان فیلم غالب شود. ما از جایی به بعد با وجودی که مدام از زبان نلسون می‌شنویم که این ماموریت غیر ممکن است یا عبور از تنگه بشام آن هم بدون حمایت دوستوم، پیروزی به همراه ندارد، اما کمی خیالمان راحت است که این تیم در پناه فیلمساز حفظ می‌شود و همه چیز در خدمت آنها است. با یک مقایسه با فیلم نجات سرباز رایان و تعلیق بالای آن فیلم نسبت به شخصیت‌ها بیشتر متوجه منظورم می‌شوید.

این موضوع از این جهت مهم است که دلیل مخاطب برای ادامه دادن فیلم محسوب می‌شود. حتی اگر در فیلم لینکلن ساخته اسپیلرگ مخاطبان کاملا واقف هستند که طرح لغو برده‌ داری بلاخره به تصویب می‌رسد چرا که تاریخ این را می‌گوید، اما تعلیق استاندارد فیلم تا پایان حفظ می‌شود. در ادامه‌ی بحث جنگ عقیده‌ها در این فیلم، شاهد ایجاد حس انسان دوستی میان سرباز آمریکایی و سرباز نوجوان افغانی که نگهبان او بوده است، هستیم. حتی در ادامه دوستوم تحت تاثیر حرف‌های کاپیتان نلسون که البته کمی دم دستی و خیلی ناگهانی جلوه می‌کند تغییر می‌کند و نگاهش به جنگ با طالبان اصلاح می‌شود. هرچند پس از پیروزی بر رزان، به نسلون می‌گوید قلمرو‌ها در افغانستان پایان نمی‌یابد و آمریکا هم یکی از همین قلمرو‌ها می‌شود، طعنه‌ی سیاسی فیلم را هم نسبت به ادامه فعالیت آمریکا در افغانستان شاهد هستیم. از پایان همه چیز خوب و قهرمانانه‌ی فیلم هم که بگذریم، در تیتراژ اطلاعاتی به ما داده می‌شود که دلیل این پایان بندی را بیشتر روشن می‌سازد. این تیم سالم به خانه برگشته‌اند. به طور خلاصه بگوییم شاهد فیلمی بودیم که بدون توجه به گرایش‌های سیاسی یازده سپتامبر به این معنی که واقعا پشت پرده حادثه چه بوده و مقصر کیست، به ترسیم شجاعت این تیم می‌پردازد تا تصویری دراماتیک از این سربازان را به نمایش گذارد اما کمی بیان اغراق گونه در این فیلم از کیفیت پرداخت آن کاسته است و باعث شده فیلمی متوسط ارزیابی شود.

در ادامه به اختصار می‌خواهم موضع گیری‌های متفاوت چند فیلم را درباره حادثه‌ی یازده سپتامبر توضیح دهم تا ببینیم درباره‌ی یک حادثه چقدر روایت‌های متنوع را می‌توان بازگو کرد:

اولین فیلم، فیلم Extremely Loud and Incredibly Close ساخته‌ی دالدری در سال ۲۰۱۱ است. او در این فیلم از دل حادثه یازده سپتامبر به روایت رابطه عاطفی یک پدر و پسر می‌پردازد. پسری که به صورت فلش بک می‌فهمیم پدرش را در آن حادثه از دست داده اما مسیر ادامه فیلم رویایی این نوجوان با این واقعه است که حال باید رفته رفته رشد کند و آن کسی شود که پدرش همیشه دوست داشت بشود. فیلم نگاهش این است که به هرحال این حادثه هرچقدر هم مهیب، گذشته است و باید نگاهی رو به جلو همچون این نوجوان داشت و نسل جدید را به آینده‌ای بهتر امیدوار ساخت. از این جهت که این فیلم هم از پرداختن به خود حادثه یازده سپتامبر دوری می‌کند می‌تواند به ۱۲ دلاور نزدیک باشد.

فیلم شاخص بعدی فیلم United 93، ساخته‌ي پل گرین گراس در سال ۲۰۰۶ است. برخی از این فیلم به عنوان اولین فیلمی که مستقیما به حادثه‌ی یازده سپتامبر می‌پردازد یاد کرده‌اند. گراس دوربینش را به داخل هواپیما برده تا به طرزی بی‌پرده و صریح به ما بگوید که واقعا در آن هواپیما و در ذهن تروریست‌ها چه می‌گذشته است. فیلمی که مورد ستایش منتقدان آن زمان هم قرار گرفت و بیشتر بر اساس مصاحبه با خانواده‌های جانباختگان طراحی شد.

فیلم جنجالی Fahrenheit 9/11 ساخته مایکل مور در سال ۲۰۰۴ موضع گیری جالبی دارد. او در این فیلم با لحنی هجو آمیز به ریشه‌ یابی این اتفاق می‌پردازد و صراحتا جورج بوش را مقصر می‌داند. او به دور از وجه حماسی گری و عاطفی این حادثه، آمریکا را در به‌وجود آمدن گروه القاعده و وقوع این حادثه تروریستی متهم می‌کند. فیلمی که در جشنواره کن هم مورد توجه قرار گرفت و سر و صدای زیادی به راه انداخت. در پایان هم به مستندی اشاره می‌کنم که یازده فیلمساز در یازده فیلم کوتاه هریک به روایت این حادثه در این مجموعه پرداختند. در این مجموعه می‌توان از فیلمسازان شاخصی همچون کن لوچ، ایناریتو و کلود شابرول نام برد.

همانطور که گفته شد نقطه نظرات درباره‌ی یک حادثه، فیلم‌های متنوعی را خلق می‌کند که با بخشی از آنها آشنا شدید. فیلم‌های دیگری نیز بودند که اکثرا در یکی از این طبقه‌ بندی‌ها قرار می‌گیرند که شاید برخی از آنها را دیده‌اید. در پایان شما را به تماشای فیلم هرچند متوسط ۱۲ دلاور دعوت می‌کنم.

تانی کال

زومجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *