بررسی نمادهای فیلم رگ خواب

برخی از فیلم‌های ایرانی هستند که نه‌تنها از نظر سینمایی فیلم‌های ارزشمند و خوش‌ساختی محسوب می‌شوند، بلکه از نظر ادبی نیز در جایگاه بسیار خوبی قرار دارند. فیلم‌هایی که هم محتوای فنی خوبی دارند و هم ادبیات و نمادگرایی خوبی به نمایش می‌گذارند. اگر برای هر فیلم درام ایرانی دو قسمت محتوای فنی و ادبیات در نظر بگیریم، این نوع فیلم‌ها در جایگاه ‌ویژه‌ای قرار می‌گیرند؛ فیلم‌هایی که هم میزانسن‌‌، روایت، پیرنگ و کوچک‌ترین دیالوگ‌های‌شان استادانه و دارای پیغام است و هم از نظر شیوه‌ی انتقال پیام به مخاطب نوآوری‌های بسیار خوبی از لحاظ بصری و محتوایی دارند. در سینمای ایران کم‌تر پیش می‌آید که این فیلم‌ها گیشه را فتح کنند و به موفقیت مالی خیلی بزرگی دست پیدا کنند، البته استثناهایی مانند آخرین فیلم اصغر فرهادی یعنی «فروشنده» وجود دارند که با وجود دربرداشتن مفاهیم جدی اجتماعی، خوش‌ساخت بودن و نحوه‌ی ارزشمند انتقال پیا‌م‌شان به مخاطب، عملکرد خوبی در گیشه هم داشته‌اند اما خب همانطور که پیش‌تر اشاره کردیم، این موارد جزو استثناهای سینمای ایران‌ هستند. اکثر سینماروهای ایرانی، بیننده‌های آسان‌گیری هستند که فیلم‌های کمدی و عاشقانه را به فیلم‌های دیگر ترجیح می‌دهند و به همین دلیل است که بسیاری از فیلم‌هایی که سالانه در سینمای ایران اکران می‌شوند، فیلم‌های کمدی رمانتیک هستند. فیلم موردنظر ما شاید در گیشه خیلی سر و صدا نکند اما در کنار همه‌ی موارد ذکر شده رسالت مهمی دارد، آن‌هم حرکت کردن در مسیر تربیت یک مخاطبِ سینمارویِ باهوش و تیزبین که می‌داند چه محتوایی تحویلش داده می‌شود. فیلم «رگ خواب» ساخته‌ی حمید نعمت الله، با بازی لیلا حاتمینیز در این دسته از فیلم‌های ایرانی قرار می‌گیرد.

توجه! این مطلب داستان فیلم رگ خواب را لو می‌دهد

فیلم ایرانی رگ خواب مملو از اشاره‌های هوشمندانه به نمادهای مختلف است. یکی از مهم‌ترین نمادهای این فیلم پله است. «پله» در متون ادبی و بسیاری از فیلم‌ها نماد جابه‌جا شدن میان دو دنیای مختلف است، دنیاهایی که بیشتر اوقات، مهم‌ترین تاثیرشان را روی شخصیت‌های فیلم و مهم‌تر از همه روی شخصیت محوری فیلم می‌گذارند. کاراکتر نیز پس از ورود به دنیای جدید دچار تغیراتی می‌شود. یکی از برداشت‌های جالب در رابطه با پله این است که بیشتر وقت‌ها وقتی در یک فیلم شخصیت‌مان برای ورود به دنیای جدیدش از پله‌ بالا برود، نشان از اتفاق خوبی است. نمود یک صعود، به این معنی که شخصیت نسبت به جهان کنونی وارد منطقه‌ امن‌تر و بهتری شده است. برعکس این ماجرا نیز صادق است. وقتی کاراکتری در یک فیلم از پله‌ها پایین می‌آید به معنی غروب و نوعی رفتن به سمت تاریکی است. پله و این برداشتِ آن در فیلم‌های ایرانی یا حتی فیلم‌های پرآوازه‌ی هالیوودی هم دیده می‌شود. برای نمونه می‌توان به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» اشاره کرد. در یکی از سکانس‌های ابتدایی این فیلم کاراکتر «گلی» با بازی لیلا حاتمی که پس از بیست‌سال زندگی در فرانسه به ایران بازگشته است، از پله‌های فرودگاه پایین می‌آید. در ادمه‌ی فیلم نیز برای گلی واقعیتی فاش می‌شود که خیلی به مذاقش خوش نمی‌آید، شرایط طوری پیش می‌رود که گویی او در منجلابی گیر کرده است و نه می‌تواند به فرانسه برگردد و نه توان زندگی درست حسابی در سرزمین مادری‌اش را دارد. این فیلم نیز خیلی خوب مفهوم پایین آمدن از پله را مطرح کرده بود. از دیگر نمونه‌های داخلی می‌توان به فیلم «پله آخر» ساخته‌ی علی مصفا اشاره کرد. در این فیلم پس از راهروی ورودی خانه، راه پله‌ای وجود داشت که طبق گفته‌ی راوی پله آخرش بلندتر ساخته شده بود. با توجه به نقش مهم آن پله‌ خراب ساخته شده در داستان اصلی فیلم، می‌توان دریافت که در اینجا نیز بالا رفتن از پله نماد صعود است، از سویی نیز با توجه به سختی بالا رفتن از پله‌ی خراب، فیلم سعی کرده تا اشاره‌ای به سخت بودن مسیر هم بکند. از نمونه‌های داخلی که بگذریم، می‌رسیم به یک نمونه‌ خارجی از نمادگرایی پله؛ کم‌تر کسی است که مفاهیم فلسفی پنهان شده در سه‌گانه‌ی ماتریکس را که کارگردانی‌اش بر عهده‌ی واچوفسکی‌ها بود، کتمان کند. سه‌گانه ماتریکس مجموعه‌ای بود که جدای از فضای بلاک‌باستر گونه‌اش پر از اشاره‌های فلسفی مختلف بود. جالب است بدانید پله حتی در این سه‌گانه‌ی مشهور هم نقش مهمی داشت. در سری فیلم‌های ماتریکس بیشتر زمان‌هایی که نئو (با بازی کیانو ریوز) به همراه دوستانش بین دو جهان جابه‌جا می‌شوند، از یک‌سری پله بالا یا پایین می‌روند تا به محل انتقال‌شان به دنیایی که آن را از جهان عادی برتر می‌دانستند، برسند. از این موضوع می‌فهمیم که سازندگان می‌خواهند به بیننده نشان دهند که این دو جهان به هیچ عنوان در یک سطح نیستند. همه این توضیحات و نمونه‌ها را با هم مرور کردیم تا به بررسی نقش «پله» در فیلم رگ خواب برسیم.

فیلم مملو از نمادها و اشاره‌های هوشمندانه است

از مقدمه فیلم می‌فهمیم که مینا گذشته‌ی سختی داشته است و تا نقطه‌ آغاز فیلم روزگار خوبی را تجربه نکرده است. در فیلم رگ خواب کامران (کوروش تهامی) یک آپارتمان را که از آن به عنوان انبار استفاده می‌کند در اختیار مینا قرار می‌دهد. این آپارتمان دو راه ورودی دارد، یک راه از طریق پله‌های اضطراری و دیگری از طریق آسانسور، راه‌های ورود محسوب می‌شوند. شخصیت سختی کشیده و تنیده در اندوه‌مان برای ورود به آپارتمان و محل کار جدیدش باید هر بار کلی پله را بالا برود اما بعد از رد شدن از تمام این پله‌ها، او وارد یک دنیای جدید و خوشحال می‌شود. دنیایی که در اتاق مجاورش یک کلاس موسیقی نیز برگزار می‌شود، دنیایی که مینا به یک‌باره در آن از فرط خوشحالی شروع به رقصیدن می‌کند و آن را به یک خواب شیرین تعبیر می‌کند. از دنیای فانتزی می‌گوییم که باعث و بانی‌اش یعنی کامران درباره‌ی حضورش به مینا می‌گوید: «من اومدم توی زندگی‌تون که خوشحال‌تون کنم!». فیلم در نیمه‌ی اول محیط آپارتمان را به شدت متفاوت از دنیای خشن بیرون نمایش می‌دهد. بهترین اتفاقات زندگی مینا یا در این دنیا رخ می‌دهند یا به‌گونه‌ای به صاحب این دنیا مربوط هستند. در یکی از سکانس‌هی فیلم زمانی که کامران در حال ترک آپارتمان است، صدای ذهن مینا می‌گوید: «کاش بهش می‌گفتم «دنیا» در بود و نبودش چقدر فرق می‌کنه!»، این یکی از مواردی است که به وضوح به دنیای جدید و ایده‌آل مینا در آپارتمان اشاره می‌کند. مینا گذشته‌ی سختی داشته و این موضوع او را به فردی شکننده تبدیل کرده است. فردی که خیلی کم مورد محبت قرار گرفته است. در لحظات مختلف فیلم به وضوح می‌بینیم که این کاراکتر نسبت به محبت افراد متعجب می‌شود. کافی است سکانس صبحانه درست کردن کامران برای مینا را به یاد بیاورید تا ببینید که مینا چطور مات و مبهوتِ حرکات کامران و محبت تمام نشدنی‌اش مانده بود. این دنیای خوشگل و فانتزی (آپارتمان) اما به مرور نابود می‌شود و در جایگاهی مساوی و حتی پست‌تر از دنیای کثیف بیرون قرار می‌گیرد. مینا در طول فیلم چندین بار به امید بهبود شرایط از طریق همین پله‌ها به آپارتمان برمی‌گردد، اما بهبود شرایط فقط مقطعی است و ماجرا به جایی می‌رسد که او برای فرار از دنیای فانتزی‌اش که دیگر تبدیل به دنیایی کثیف، خاک‌گرفته و زجر آور شده است باید پله‌ها را پایین برود و به دنیای واقعی که شبیه به خواب‌های شیرین نیست بازگردد.

در یکی از سکانس‌های فیلم کامران گربه‌ای برای مینا می‌آورد. برای پرداختن به این موضوع باید کمی به عقب برویم. جایی که کامران طی یک پیام متنی به مینا گفت: «سه شب دیگه بر می‌گردم، برات یه مهمون عزیز هم دارم.» وقتی مینا پرسید:‌ «این مهمون مادر عزیزته؟» با جواب عجیب کامران مواجه شد که گفت:‌ «مادر عزیزته!». خب حالا بیاید به سکانس مواجه شدن مینا با گربه برگردیم، جایی که مینا پس از دیدنش به یک باره جا می‌خورد، گویی که دنیا روی سرش خراب شده است. گربه در متون مختلف تعابیر مختلفی دارد. یکی بی‌وفایی، دزدی و بی چشم و رویی و دیگری تولد دوباره است. اگر طبق تعبیر اول پیش برویم، تئودور (نام گربه) شخص کامران محسوب می‌شود. سرنخ‌های موجود در فیلم نیز ما را به این ادعا نزدیک می‌کند. کافی است تا سکانس رفتن تئودور را به یاد بیاورید. پس از آنکه مینا سفره‌ دلش را برایش باز کرد و از دردهایش گفت، تئودور نیز مانند کامران گذاشت و رفت. مینا نیز در دیالوگی گفت:

کاش یه خداحافظی خشک و خالی می‌کردی، قبل اینکه منو تو این بی برقی ول کنی بری. بی‌خود نمی‌گن گربه صفت.

«خانم گربه خوش قدمه!» شاگردِ کامران

تعبیر دوم در رابطه با گربه اما بسیار جالب است. پیش تر اشاره کردیم که یکی از معانی گربه تولد دوباره است. در برخی از فرهنگ‌ها آمده است که شخص از دنیا رفته، پس از مدتی در جلد گربه باز می‌گردد. یادتان می‌آید کامران در پاسخ پیام مینا چه گفته بود؟ او واضحا گربه را به مادر از دنیا رفته‌ مینا تعبیر کرده بود. می‌توان در کل فیلم گربه را مادر مینا تعبیر کرد. مادری که از گوربرخاسته و دوباره متولد شده است و به زندگی دخترش بازگشته است. مادری که مینا وقتی به یادش می‌افتد، سگرمه‌هایش در هم تاب می‌خورند و اشک می‌ریزد. مینا پس از دیدن گربه حالتی به خود گرفت که گویی پایان کار رسیده است، دنیا روی سرش خراب شده و به سمت نابودی مطلق می‌رود. در دیگر سکانس‌ها نیز دیدیم که مینا به یک‌باره از روبه‌رو شدن با گربه وحشت می‌کند، گویی این موجود خاطره‌ بدی را برایش تداعی کرده است و مثل بختک روی سینه‌ زندگی‌اش سایه انداخته است.

مینا همیشه در گوشه‌ی تنهایی‌اش خاک می‌خورد

مورد بعد طوفان و خاک خوردگی است. مینا یک مورد خاطره‌ی عجیب از کودکی‌اش تعریف کرد؛ او در کودکی خاک می‌خورد. در بخشی از فیلم طوفانی عجیبی راه می‌افتد. طوفانی که گویی مینا را در محور اصلی‌اش قرار داده و زندگی و روزگار آشفته‌ی او را بدتر از قبل می‌کند و زندگی خاک خورده‌ی او را به زوال می‌کشاند. آیا منظور از خاک خوردن، تنها گذاشتن تکه‌ای کاه‌گل در دهان و جویدن آن است؟ البته که نه. مینا در روابط عاطفی، کودکی و کلا زندگی‌اش اولویت نخست کسی نبوده است؛ او همیشه در گوشه کنار روزگار در تنهایی خودش خاک می‌خورده، آنقدر خاک خورده و کهنه شده که دیگر واقعا کسی او را نمی‌خواست. شاید برای‌تان سوال باشد که چگونه از این مسائل اطمینان داریم، خب کافی است نگاه دردناک پدرش را بیاد بیاورید؛ پدری که همیشه به او نگاه بلند و طولانی تحویل می‌داد، نگاهی که آنقدر دردناک بوده که پس از گذشت چندین سال هنوز هم قلب مینا را به درد می آورد یا اینکه به توصیف او از زندگی زناشویی‌اش که در آن شوهرش را به یک موجود بی‌احساس تعبیر می‌کرد فکر کنید. مینا که پس از آشنایی با کامران آن حس خاک خوردن همیشگی را از یاد برده بود، پس از طوفان وحشتناک فیلم، باز هم با همان حس ناراحت‌کننده‌اش گلاویز شد. در انتهای فیلم نیز دیدیم که کامران به وضوح این موضوع را توی صورت بی‌حال مینا کوبید.

بدبخت، احساس گناهت به خاطر خاک خوردنت نیست.

در متون ادبی، زمستان در بیشتر موارد یک معنی داشته است و آن معنی چیزی نیست به جز سختی و دشواری روزگار. شاعران و نویسندگان در بسیاری از آثار خود زمستان را نماد سختی و دشواری تعبیر کرده‌اند. برای نمونه‌ این تعبیر می‌توان موارد زیادی را ردیف کرد، شاید نزدیک‌ترین نمونه (از نظر زمانی) را بتوان جمله‌ی معروف «زمستان در راه است» یا همان Winter is Coming خودمان در سریال بازی تاج و تخت قلمداد کرد. در این سریال افراد مختلف مدام با حالتی پر از ترس یادآور می‌شوند که زمستان در راه است. حتی وقتی که خودشان در انبوه برف و بوران به سر می‌برند اصرار دارند که زمستان در راه است که خب منظور این افراد از زمستان یک اتفاق توامان با رنج و سختی فراوان است. اصلا چرا راه دور برویم، یکی از بهترین نمونه‌های داخلی در رابطه با این تعبیر در اشعار فروغ فرخزاد یافت می‌شود و برای نمونه شعری از او با نام «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». فرخزاد در این شعر مدام با اشاره به زمستان و سرما سعی می‌کند تا دردهای فرهنگی و اجتماعی جامعه آن زمان را به تصویر بکشد. در این شعر به وضوح دیده می‌شود که زمستان تعبیری از سختی و دشواری روزگار است. در قسمتی از فیلم رگ خواب برف شروع به باریدن می‌کند. مینا در همین حین از خانه بیرون می‌زند، با حالتی در هم تنیده که در خود می‌پیچد از پله‌ها پایین می‌آید، به آزمایشگاه می‌رود و جواب آزمایشش را می‌گیرد و روزگار بازهم با او خوب تا نمی‌کند، همه با نگاهی کنایه‌آمیز به او نگاه می‌کنند، زندگی‌اش سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود و با همان حالت پر از ناامیدی در فضای سرد و بی‌روح دنیا به مسیرش ادامه می‌دهد و تصمیم می‌گیرد تا قال قضیه را بکند بلکه سختی‌ها و دشواری‌های این دنیای کوفتی به پایان برسند. فیلم در دقایقی که با هم مرور کردیم خیلی خوب زمستان و سرما را نماد سختی و دشواری نشان می‌دهد.

فیلم از لحاظ موسیقی، محترم و ارزشمند است

موسیقی فیلم از جمله مواردی است که به هیچ عنوان نمی‌توان از آن گذشت و هنرنمایی همایون شجریان و سهراب پورناظری بی‌نظیر است. انتخاب اشعار، انتخاب تصاویر برای موسیقی زمینه‌ فیلم و اجرا، همه و همه هوشمندانه، با هدف و بی‌نظیر انتخاب شده‌اند. کافی است فیلم را ببینید و سپس دو آهنگ «آهای خبردار» و «رگ خواب» با صدای همایون شجریان را که قطعات موسیقی اصلی فیلم محسوب می‌شوند، گوش کنید تا به سادگی متوجه ارتباط میان محتوای فیلم و موسیقی‌اش بشوید.

فیلم «رگ خواب» جدای از اینکه از قوانین استاندارد سینما استفاده می‌کند یا خیر، جدای از اینکه از نظر مواردی چون میزانسن یا پیرنگ در چه سطحی است، جدای از اینکه لیلا حاتمی نقش مینا را به بهترین و زیباترین شکل ممکن اجرا می‌کند یا خیر، یک هدف خیلی مهم را دنبال می‌کند. آن هدف چیزی نیست به جز نشان دادن مسیر درست به ببینده ایرانی برای چگونگی نگاه به یک فیلم و تلاش برای تربیت یک مخاطب تیزبین و باهوش که دیگر فیلم‌های کلیشه‌ای و دور از استانداردهای صحیح آنها را راضی نمی‌کند.

تانی کال

زومجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *