نقد فصل دوم سریال «دنیای غرب»

بدون شک «دنیای غرب» یکی از بهترین‌ سریال‌هایی است که تاکنون ساخته شده و با در نظر گرفتن پارامترهای مختلفی می‌توان این مهم را، ثابت کرد. این مجموعه در سال 2016 از شبکه‌ی HBO پخش شد و در 10 قسمت به کار خود پایان داد. نحوه‌ی شروع سریال و پایان‌بندی آن در قسمت 10، با اینکه بسیار جالب بود و کشش لازم برای دنبال کردن آن را در مخاطب ایجاد کرد اما مهمتر از این دو مورد، نحوه‌ی پرداخت داستان و شخصیت‌پردازی کاراکترهای مختلف بود که با رعایت جزئی‌ترین موارد، انجام شد و همه‌چیز را برای رسیدن به نقطه‌ی اوج، آماده کرد. اکثر مخاطبین سینما و تلویزیون، تاثیرپذیری زیادی از شروع و پایان یک فیلم یا سریال دارند و حد وسط، بین این دو را به‌راحتی فراموش می‌کنند اما به نظر من، مبدا و مقصد، به اندازه‌ی خود مسیر، اهمیت ندارند چراکه باورپذیری در یک فیلم، مهمترین اصل بوده و برای رسیدن به آن، زمینه‌های لازم چه از لحاظ داستانی و چه شخصیتی، باید چیده شوند، چیزی که این سریال در فصل اول، به بهترین و استادانه‌ترین شکل ممکن انجام داد و با وجود زمان‌شکنی‌های مختلف و پیچیدگی موضوع، توانست تمامی قسمت‌ها را در اوج نگه دارد و همه را درگیر روایت منحصربفرد خود کند. در این نقد، بدون لو دادن داستان، سعی در ارزیابی اِلمان‌های مختلف دو قسمت از فصل دوم «دنیای غرب» شده و نقاط مشترک بین فصل اول و دوم، بررسی می‌شوند(البته در بعضی جاها، داستان قسمت‌هایی از فصل اول، بازگو می‌شود).

بزرگترین نقطه‌ی قوت این سریال، داستان آن است که هم از لحاظ سوژه و هم روایت، هر بیننده‌ای را درگیر کرده و او را به تامل، وا می‌دارد. ایجاد یک دنیای مجازی به صورت بازی(Game) سالهاست که به شکل‌های مختلف، نمایش داده شده و در آینده‌ی نه چندان دور، رسیدن به جایگاهی که در این سریال، مطرح می‌شود، غیرممکن به نظر نمی‌رسد. علاوه بر این، بحث پیدایش و آفرینش، از مباحث بسیار مهمی است که از فلسفه گرفته تا فیلم و سریال، به آن می‌پردازند و هر روزه، دریچه‌ی جدیدی برای بررسی دقیق‌تر آن، باز می‌شود. بازی یا همان گیم، به دلیل اینکه محدودیت‌های موجود در دنیای واقعی را ندارد و می‌تواند همه‌ی آنها را از بین برده و تعاریف جدید و منحصربفردی ارائه دهد، هر روزه شاهد رشد از لحاظ تکنیکی و تعداد گیمر یا کاربر است. تصویری که در این سریال از این دنیا، به ما نشان داده می‌شود، بسیار واقعی‌تر بوده و با حذف ابزار ارتباطی-کنترلی(مانند کنسول، دسته بازی یا همان جوی اِستیک و …)، بازیکن را بصورت کاملا مستقیم وارد دنیای غرب و داستان آن می‌کند.

وست‌ورلد

با توجه به مرگ «رابرت فورد» در آخرین قسمت از فصل اول، خط داستانی جدیدی تحت عنوان، قیام میزبان‌ها(ربات‌ها) علیه دنیای غرب و انسان‌ها، مطرح شد. این داستان، بدون شک توسط خود «فورد» برنامه‌ریزی شده است چراکه او، تنها راه رسیدن میزبان‌ها به تکامل نهایی را در همین مسیر می‌بیند. در قسمت اول از فصل دوم، شاهد سه زمان مختلف داستانی هستیم. یکی از آنها، ماجراهای پیش از مرگ «فورد» و قبل شورش میزبان‌ها را بررسی می‌کند(گذشته)، داستان دیگر، مربوط به زمان شورش بوده و چگونگی ادامه‌ی آنرا به نمایش می‌گذارد(حال)، و در نهایت، چند روز بعد از شورش و اعزام گروه امنیتی به پارک، داستان دیگر این فصل را شامل می‌شود(آینده). شخصیت محوری در زمان گذشته و حال، «دلورس» می‌باشد که با توجه به اتفاقات فصل اول، رهبری میزبان‌ها را نیز در اختیار دارد. او(با بازی معمولی و حتی ضعیف «ایوان راشِل وود»)، انتقام از مهمان‌ها و بنیان‌گذاران دنیای غرب را در سر دارد و برای رسیدن به این هدف، درصدد همراه کردن بقیه‌ی میزبانها با خود و فراهم کردن ملزومات مختلف است. در زمان آینده و تا به این لحظه، کاراکتر اصلی، «برنارد» است که به مرور، اتفاقات چند روز پیش را به یاد می‌آورد و با تیم امنیتی همراه است. هیچ کس از اینکه او یک میزبان است، اطلاعی ندارد و دو نفری که از این موضوع باخبر بودند، مرده‌اند(فورد و تریسا).

باید گفت، موضوع این سریال و نحوه‌ی پایان بندی آن در قسمت آخر از فصل اول، پتانسیل بسیار بالایی در ادامه و گسترش داستان داشت اما نویسندگان در فصل دوم، به بدترین حالت ممکن، آنرا را ادامه داده‌اند و به جای پرداختن به موضوعات مهم، قسمت عمده‌ی این دو قسمت را به تعقیب و گریز و همینطور مرور اتفاقاتی که بیننده از تمامی آنها آگاه است، اختصاص داده‌اند. متاسفانه، نحوه‌ی فرار کردن مهمان‌ها و درگیری‌هایی که در صحنه‌های مختلف اتفاق می‌افتد، شکلی پیش پا افتاده و کاملا ابتدایی دارد و از این لحاظ یادآور فصل جدید سریال «فرار از زندان» است(که شاهد لحظاتی مانند، ظاهر شدن ناگهانی «لینکون» پشت مسلسل، رفتارهای احمقانه‌ی نیروهای مخالف و … بودیم). در اینجا نیز یک بحران بزرگ مانند فرار کردن از دست میزبانها، خلق می‌شود ولی به ساده‌ترین و احمقانه‌ترین شکل ممکن، به وقوع پیوسته و داستان ادامه پیدا می‌کند. ظاهر شدن ناگهانی یک گروه در لحظات حساس، تیراندازی دقیق و سریع از طرف کاراکترهایی که باید زنده بمانند و مواردی مشابه به این دو مورد، به دلیل عدم رعایت تعادل بین قدرت‌ها و شخصیت‌های مختلف، ضربه سنگینی به پیکره‌ی کلی فصل جدید، وارد کرده است. اما عذاب‌آورترین لحظات، مربوط به مرور گذشته و صحنه‌هایی است که همه‌ی بیننده‌ها، آگاهی کامل نسبت به آن دارند و هیچگونه نیازی به نشان دادن ابعاد مختلف آنها، احساس نمی‌شود. علاقمندی «ویلیام» به «دلوریس»، جلب رضایت سرمایه‌گذارها، منحصربفرد و واقعی به نظر رسیدن میزبانها، تنفّر میزبانها از رفتاری که با آنها می‌شود و موضوعاتی از این دست، به بهترین شکل در فصل اول، مورد بررسی قرار گرفت و در این دو قسمت از فصل جدید، مرور دوباره‌ی آنها بصورت طولانی و کِش‌دار، هیچ دلیل منطقی نمی‌تواند داشته باشد.

Westworld

دیالوگ‌های سریال «دنیای غرب» بسیار حائز اهمیت بوده و از نقاط قوت آن به شمار می‌رود چراکه هر کاراکتر، متناسب با شخصیت و طرز فکری که دارد، به بازگویی آنها می‌پردازد. در فصل جدید، این مورد کاملا بهم خورده و اکثر کاراکترهای فیلم، به یک نوع و مشابه هم، حرف می‌زنند. جمله‌های استعاری نیز، بدون محتوا و پشتوانه‌ی فکری و داستانی هستند و در جاهای مناسبی، استفاده نمی‌شوند. تنها اِلمانی که در فصل جدید، ضعیف نشده و حتی در بعضی از صحنه‌ها، بهتر از فصل اول عمل می‌کند، موسیقی متن می‌باشد. در فصل اول، بین آهنگ اصلی سریال و بقیه‌ی آهنگ‌های مورد استفاده، اختلاف محسوسی وجود داشت اما در فصل دوم، بعضی از آنها، هم طراز با موسیقی اصلی، کار شده‌اند. هنرنمایی «اِد هریس»، فیلمبرداری(با اینکه مانند فصل اول در اوج نیستند)، جلوه‌های ویژه، گریم، طراحی صحنه و صدا، همچنان از نقاط قوت سریال می‌باشند اما در بقیه موارد، شاهد افت شدید هستیم(حتی تیتراژ اولیه سریال در فصل دوم، نسبت به فصل اول، کیفیتی به مراتب پایین تر دارد). در جمع‌بندی نهایی و با توجه به روندی که فصل دوم در پیش گرفته است باید گفت، ای کاش با مرگ «دکتر فورد»، پرونده‌ی این سریال نیز برای همیشه بسته می‌شد، تا تصویری که از این مجموعه در ذهن، نقش بسته بود، در اوج باقی می‌ماند.

تانی کال

30nama

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *