نقد فیلم Skyscraper – آسمان‌خراش

به سبب انتظار دائم دسته‌ی مشخصی از مخاطبان جدی‌تر سینما که همیشه به شکلی منطق و ارزشمند، از سینمای بلاک‌باستر استفاده از پتانسیل واقعی داستان‌های خود و رسیدن به جایگاه آثاری را که از منظر هنری نیز ارزش بالایی داشته باشند می‌خواهند، ساخته شدن امثال Skyscraper در سال‌های اخیر و اکران شدن‌شان توسط کمپانی‌های فیلم‌سازی هالیوود، می‌تواند منجر به توصیف شدن آن‌ها با صفاتی چون فاجعه‌بار و چیزهایی از این دست بشود. به همین سبب، بزرگ‌ترین خطری که آثار مورد بحث و از آن بالاتر کیفیت نظرات بینندگان درباره‌ی آن‌ها را به خطر می‌اندازد، چیزی نیست جز تلاش برای دیدن‌شان، تنها و تنها از زاویه‌ی نقاط ضعفی که دارند. این یعنی مثلا بسیاری از تماشاگران، به اشتباه ضعف داستان یک بلاک‌باستر را به پای بازی‌های بد حاضر در آن می‌نویسند یا به سبب استاندارد بودن صرف فیلم‌برداری‌ها، نگاه انداختن دقیق به کیفیت بالای نورپردازی‌ها را فراموش می‌کنند. نتیجه هم می‌شود پدید آمدن حرف‌ها و جملاتی که نه در طبقه‌بندی آثار گوناگون مخاطب را به جایی می‌رسانند و نه اصولا خاصیتی به جز هدر دادن تایم او دارند. همین هم کاری می‌کند که توجه به ماهیت یک فیلم، حتی قبل از تلاش برای نقد کردن آن یا حتی توصیف کیفیت بخش‌های مختلفش، نه وسیله‌ای برای توجیه کردن عیب‌های آن که ابزاری برای درک بهتر نقاط قوت و ضعفش باشد. چون فرضا وقتی شخصی بداند که با یک فیلم تجاری روبه‌رو شده است، ساختار فیلم‌نامه و تمامی نکات آن را بهتر از قبل درک خواهد کرد و انتظار غلط، باعث رسیدن وی به نتیجه‌گیری‌های نادرست درباره‌ی فیلم مورد نظر نمی‌شود.

پس باید قبل از هر چیز دیگر، گفت که «آسمان‌خراش»، یک بلاک‌باستر پرخرج نسبتا پرفروش تجاری به حساب می‌آید که مشخصا اهداف سازندگان، آن هدف گرفتن طیف مشخصی از مخاطبان و بازارهای جهانی، برای سودآوری مطلق بوده است. داستان فیلم، به ماجرای مردی می‌پردازد که یکی از پاهای خود را سال‌ها پیش از دست داده است و حالا در یک شرکت امنیتی کوچک کار می‌کند. بهترین فرصت شغلی قرارگرفته در مقابل او که شانس بسیار خوبی برای رسیدن بهتر و بهتر به خانواده‌اش نیز هست، برعهده گرفتن مسئولیت حفظ امنیت بلندترین برج جهان است که به تازگی درون شانگهای، ساخت آن را به پایان رسانده‌اند. چیزی که البته در ادامه به خاطر برخی اتفاقات اصلا مطابق برنامه پیش نمی‌رود و هر سه عضو خانواده‌ی او را درون برجی به شدت بلند و در حال سوختن، گیر می‌اندازد. جایی که قصه‌ی اصلی شروع می‌شود و قهرمان قصه با بازی دواین جانسون، تلاشش برای نجات عزیزانش از برجِ غرق‌شده در آتش را آغاز می‌کند.

Skyscraper

شخصیت‌پردازی کاراکترهای حاضر در فیلم، آن‌چنان تعریفی ندارد و فارغ از تک‌خطی بودن همه‌ی شخصیت‌ها به جز ویل با بازی دواین جانسون که پرداخت نسبتا بهتر و نقش‌آفرینی سطح بالاتری را دریافت کرده، مابقی افراد حاضر در فیلم، ابدا ارزش خاصی برای مخاطب پیدا نمی‌کنند. بدتر آن که شدت بی‌کیفیتی شیمی‌های حاضر در بین کاراکترها، باعث می‌شود که حتی به خاطر ویل هم نتوانید برای مابقی افراد حاضر در برابر دوربین ارزش قائل شوید و حتی رابطه‌ی وی با بچه‌هایش هم به اندازه‌ی کافی، احساسی به نظر نرسد. ادامه‌ی چنین روندی هم منطقا چیزی نیست جز قرار گرفتن مقابل واکنش‌های کاملا غیرمنطقی تمام شخصیت‌ها در موقعیت‌های گوناگون، که به معنی واقعی کلمه، تداعی‌کننده‌ی بی‌ارزشی مطلق آن‌ها برای سازندگان است. کاراکترها در دنیای Skyscraper، در هر ثانیه‌ی وظیفه‌ی سر و شکل دادن به اکشن‌ها را دارند و هیچ عنصر شخصیتی خاصی در آن‌ها نیست که از اکشن‌ها پراهمیت‌تر به نظر برسد. البته انصافا همان‌گونه که گفتم، شیوه‌ی پردازش شخصیت ویل متفاوت با باقی کاراکترها جلوه می‌کند و وقت گذاشتن کارگردان در بخش‌هایی مانند سکانس آغازین فیلم برای آفرینش بهترِ ویژگی‌های سازنده‌ی او را باید یکی از معدود حرکات داستانی خالقان اثر دانست که باعث می‌شود بیننده برای مقداری نه‌چندان زیاد هم که شده، به وی اهمیت بدهد. همچنین برخلاف تیم بازیگری ضعیف فیلم که برای تضمین فروش مناسب آن در چین، تعداد زیادی بازیگر آسیایی درونش یافت می‌شوند، دواین جانسون یا همان راک خودمان اصلا نقش‌آفرینی بدی را به نمایش نمی‌گذارد و در عین عالی بودن منطقی‌اش در به تصویر کشیدن سکانس‌های هیجانی، آن‌قدری که از فیلمی با چنین حالت قصه‌گویی ساده‌ای انتظار داریم، بار احساسی فیلم‌نامه را نیز به دوش می‌کشد.

روایت داستانی فیلم، بر پایه‌ی مرسوم‌ترین داستان‌های گفته‌شده در زیرژانر خود جلو می‌رود در عین پر بودن از تکرار، به جز در شخصیت‌پردازی و مخصوصا ساخت آنتاگونیست، کم‌وبیش همه‌ی استانداردهای مورد انتظار در یک بلاک‌باستر یک بار مصرف را دارد. دیالوگ‌نویسی‌ها، خلق موقعیت‌های اکشن، توضیح صریح و باورپذیر اتفاقات در اکثر زمان‌ها و داستان‌گویی تصویری مناسب در ثانیه‌های هیجانی، همه و همه در فیلم نه تبدیل به چیز خیلی بدی می‌شوند و نه هرگز حکم عنصر فوق‌العاده‌ای را پیدا می‌کنند. چون همان‌گونه که گفتم، اثر مورد بحث غالب اوقات پایش را بر روی نقاط درست و قابل قبولی گذاشته است و فقط در به وجود آوردن انسان‌های پیش‌برنده‌ی قصه، ناتوانی تمام و کمالش را به رخ می‌کشد.

از منظر فنی هم «آسمان‌خراش» یا دنبال‌کننده‌ی همین مسیر و تیک زدن حداقل‌های لازم، یا عالی و دوست‌داشتنی است. جلوه‌های ویژه، نورپردازی‌ها، رنگ‌بندی تصاویر و تدوین فیلم، همان کیفیتی را که یک محصول پرخرج هالیوودی باید داشته باشد، یدک می‌کشند و فیلم‌برداری و کارگردانی حتی کمی از این سطح، بالاتر می‌روند. طراحی محیط‌ها که در فیلم‌های فاصله‌دار با خلاقیتی همچون Skyscraper که میزانسن و دکوپاژهای‌شان جذابیت خاصی ندارند بیشتر از قبل هم دیده می‌شود، به خوبی خودش را با مابقی عناصر فنی وفق داده است به درستی تماشاگر را با لوکیشن اصلی داستان، آشنا می‌کند. یک مورد اثرگذار در تلاش مخاطب برای لمس هیجانات حاضر در فیلم، که طبیعتا برآمده از درک بهتر و بهتر محیط، به سبب دیدن بخش‌های گوناگون آن با طراحی‌های راضی‌کننده‌شان است.

طراحی قابل قبول محیط‌ها، به خوبی خودش را با مابقی عناصر فنی اثر وفق داده است به درستی تماشاگر را با لوکیشن اصلی داستان، آشنا می‌کند

خالی بودن اثر از هرگونه تعلیق مگر در برخی از نقاط اوج سکانس‌های اکشن، بزرگ‌ترین ضربه را به «آسمان‌خراش» می‌زند و خواه یا ناخواه باید پذیرفت که شخصیت‌های بد و غیر قابل هم‌ذات‌پنداری داستان، شیمی‌های خسته‌کننده‌ی شکل‌گرفته بین شخصیت‌ها، اطمینان صد در صدی مخاطب به نیوفتادن کوچک‌ترین اتفاقی برای قهرمان قصه و بی‌معنی بودن دلایل حضور او در متن برخی از دیدنی‌ترین سکانس‌ها، همه و همه نکات پررنگی هستند که باعث می‌شوند نتوانید با بسیاری از سکانس‌های فیلم، به هیجان حقیقی و عمیق مورد نظرتان برسید. ولی با فاکتور گرفتن از تمامی این‌ها و نگاه انداختن به خود ثانیه‌های اثر، دیگر انقدر احساس منفی نخواهید داشت و تنها، خودتان را ایستاده در برابر فیلمی توقف‌ناپذیر که مدام با عناصر از پیش معرفی‌شده در مقدمه‌ی داستان، عجیب‌تر و دیوانه‌وارتر از قبل اکشن‌هایش را می‌سازد، می‌بینید. جلوه‌ی صیقل‌خورده‌ی اکشن‌های Skyscraper، بارها می‌تواند مخاطب را به سمت جلوی صندلی‌اش بکشاند و به سبب تکراری نبودن فعالیت‌های ویل در هر کدام از آن‌ها، تماشای‌شان به سختی باعث می‌شود که احساس خستگی کنید. همچنین به خاطر مقدمه‌ی پرسرعت فیلم که بدون معطلی بیننده را به درون بخش اصلی داستان می‌اندازد و حفظ سیر صعودی بزرگی اکشن‌ها از همان لحظه تا آخرین سکانس، اگر اهل دیدن این‌گونه فیلم‌ها باشید، دلیلی برای ندیدن «آسمان‌خراش» هم ندارید. فارغ از تمامی موارد گفته‌شده، یادتان نرود که فیلم موسیقی‌ها و صداگذاری واقعا خوبی دارد که حتی وقتی اتفاقات به اندازه‌ی کافی مهم به نظر نمی‌رسند، با شنیدن‌شان تمپو و احساسات دیگر را حداقل برای مدتی کوتاه، لمس می‌کنید.

قرار گرفتن تمامی این نکات مثبت و منفی در کنار یکدیگر، باعث می‌شود که اگر فرضا بلاک‌باسترهای سینمایی به چهار دسته‌ی شاهکارهای هنریِ سرگرم‌کننده، فیلم‌های سرگرم‌کننده و عالی، آثار یک بار مصرفی که حوصله‌ی تماشاگر هدف‌شان را سر نمی‌برند و فیلم‌هایی که هیچ‌کس نباید تماشای‌شان کند تقسیم شوند، بتوانیم Skyscraper را در دسته‌ی سوم و در بهترین دقیقه‌هایش، جایی نزدیک به دسته‌ی دوم بگذاریم. و باز هم کلیشه‌ای‌ترین جمله‌ی متعلق به نقد فیلم‌های این‌چنین که می‌گوید اگر از این مدل سرگرمی‌های سینمایی هم خوش‌تان می‌آید، می‌توانید به سادگی در یک بعد از ظهر برای «آسمان‌خراش» هم وقتی کنار بگذارید و اگر فقط آثار سطح بالا و خارق‌العاده‌ی جهان هنر هفتم را می‌بینید، یقینا با دنبال کردن سکانس‌هایش تنها وقت‌تان را هدر داده‌اید.

تانی کال

زومجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *