چرا Stranger Things یکی از دیدنی‌ترین محصولات چندسال اخیر Netflix است؟

“به قلم احسان عباسی نسب”

اگر نگاهی به فیلم‌های موفق تخیلی و ترسناک دهه 70 و 80 میلادی هالیوود نگاهی بیندازیم، پی می‌بریم که وقایع اکثر آن‌ها در یک دهکده و یا یک شهر کوچک رخ‌ داده است. اگر بخواهیم برای یک بار هم که شده به هالیوود اعتماد کنیم، شاید واقعا در آن دوران یک چیز جادویی هم وجوده داشته که حجم عظیمی از داستان‌‌های اسرارآمیز به طرز ویژه‌ای به این بازه‌ی زمانی اختصاص پیدا کرده است. برای مثال فیلم‌های خاطره‌انگیزی مانند “E.T.”، “The Goonies” و “Carrie” با استفاده از همین ترفند توانستند به موفقیتی مثال‌زدنی دست پیدا کنند. علاوه بر محیط‌های مشابه، نکته قابل توجه و جالب در مورد فیلم‌های بالا، بهره‌ بردن از نوجوانان به عنوان قهرمانان خط روایی است. بزرگ‌مردان کوچکی که درگیر عوامل یا موجودات ماورایی می‌شدند و سپس باید به نحوی بر آن غلبه می‌کردند. این ایده که در آن زمان به‌شدت جواب می‌داد، کم‌کم تازگی و شادابی خود را از دست داد و به فراموشی سپرده شد تا اینکه Netflix بازهم همانند یک منجی، سعی در تکرار تاریخ کرد.

“Stranger Things” که در ایران با عنوان “اتفاقات عجیب” شناخته می‌شود، نام یکی از جدیدترین سریال‌های شبکه Netflix است که در سال گذشته منتشر گشت و با اقبال مخاطبین مواجه شد. سریالی که دقیقا همان مسیر فیلم‌های مذکور را پیش گرفته و در نهایت توانسته با پیاده‌سازی درست ایده‌هایش تبدیل به نسخه مدرن عناوین کلاسیک دهه 80ای شود که دیدنش بر هر شخصی واجب است. در ادامه از جنبه‌های مختلف به بررسی این اثر دوست‌داشتنی می‌پردازیم و نشان می‌دهیم که چرا نباید تماشای آن را از دست بدهید….

1. تیتراژ ابتدایی سریال در یک کلام، عالی است

تیتراژ ابتدایی اغلب برنامه‌های تلویزیونی، تک و توک تحسین‌برانگیزاند، به ندرت در خاطره‌ها می‌مانند و همگی تنها می‌آیند که بروند. آن‌ها وجود دارند چرا که باید باشند. شک نداشته باشید که اگر امکانش وجود داشت، شاید سازندگان اصلا قید قرار دادن یک تیتراژ در ابتدای اثر خود می‌زدند. در”اتفاقات عجیب” اما با شروع هر قسمت، تیتراژی به نمایش در‌می‌آید که در عین سادگی، بسیار مجذوب‌کننده است. تمام چیزی که شما می‌بینید متشکل از یک‌سری اشکال نئونی قرمز‌رنگ است که در یک پس‌زمینه سیاه به هم می‌پیوند و در نهایت هر کدام به نمایندگی از یک حرف، عنوان کامل سریال را به نمایش درمی‌آورند. جا دارد در این بین از موسیقی بسیار زیبای تیتراژ هم غافل نشویم. همین ترکیب متحیرکننده کاری می‌کند که قسمت به قسمت برای دیدن دوباره تیتراژ ابتدایی تشنه‌تر از قبل شوید. شباهت انکارناپذیر این تیتراژ به تیتراژ سری Star Wars و به طور کلی، فیلم‌های علمی-تخیلی دهه 80 میلادی نیز به کمک فضاسازی سریال آمده است. باید اعتراف کرد که…..

2. سریال بشدت از فیلم‌های کلاسیک دهه 80 میلادی الهام گرفته است اما هرگز هویتش را از دست نمی‌دهد

“بچه‌هایی که در Stranger Things حضور دارند، زمین تا آسمان با بچه‌هایی که در امثال E.T  و Super 8 دیدیم؛ متفاوتند.”

پس از دیدن سریال احتمالا با من موافق خواهید بود که تک تک صحنه‌های ریز و بزرگ “اتفاقات عجیب” به نوعی آشنا به نظر می‌رسیدند. این مورد طبیعی است چرا که سازندگان برای به تصویر کشیدن داستان خود از همه‌چیز تاثیر پذیرفته‌اند. از Back to the Future بگیرید تا Alien، ردپای همگی در این اثر دیده می‌شود. خلاصه داستان به تنهایی ما را به یاد چندین و چند فیلم کلاسیک می‌اندازد: گروهی کوچک شامل چند پسربجه رنگارنگ و با خصوصیات متفاوت (The Goonies) ماجراجویی جدید خود را آغاز می‌کنند (Stand By Me) و در طی این مسیر، دوستی با قابلیت‌های فراطبیعی به آن‌ها می‌پیوند (E.T.) در همین حال کلانتر آن منطفه تمام توانش را به کار می‌گیرد (Jaws) تا پرونده‌ی مرموز مفقود شدن یک پسربچه را به نتیجه برساند؛ (Twin peaks) با همه‌ی این اوصاف در حالی‌که داستان مخلوطی از عناوین کلاسیکی که پیش از این هم دیده‌ایم ولی……

3. روابط بین شخصیت‌ها ممکن است در زندگی شما هم وجود داشته باشد

“یکی از بهترین دیالوگ‌های سریال. در دنیای کودکانه “داستین”، ارزش بهترین دوستش حتی از دندان‌های شیری‌‌اش هم بیشتر است.”

دختر و پسری که به دور از اطلاع خانواده‌هایشان با یکدیگر رابطه دارند، رئیس پلیسی که پس از مرگ دردناک دخترش، از همسرش جدا شده و کنج عزلت برگزیده، زن و شوهری که بدون عشق و صرفا به خاطر بچه‌هایشان در کنار هم‌دیگر زندگی می‌کنند و خیلی مثال دیگر… در Stranger Things ببیننده با شخصیت‌ها و روابطی مواجه می‌شود که شاید مثل و مانندش را به دفعات در گوشه‌ و کنار زندگی‌اش دیده باشد. خرده داستان‌هایی که پر از معنا و مفهوم و نکات مهمی هستند که در زندگی واقعی هم از می‌توان از آن‌ها استفاده کرد. وقتی مایک کلمه‌ی “دوست” را در یک جمله ساده برای ایلون معنا می‌کند، می‌توان به خیلی چیزها پی برد: “یه دوست کسیه که آدم هرکاری براش می‌کنه.” یک لحظه فکر کنید، چه‌قدر از دوستی‌های شما به این جمله نزدیک‌ می‌شود؟ بله، معنای حقیقی دوستی‌های واقعی را فقط در Stranger Things می‌توان آموخت. اما چه چیزی سریال را در ذهن مخاطب باورپذیر کرده است؟…..

4. شخصیت‌پردازی‌های کم‌نظیر همراه با بازی‌های کم نقص و به دور از اغراق

“وینونا رایدر  45 ساله و میلی بابی براون 13 ساله در کنار یک‌دیگر. بی‌راه نیست اگر بگوییم این دو بازیگر، بهترین نقش‌آفرینی کارنامه خود را در Stranger Things به نمایش گذاشته‌اند”

صادقانه بگویم، فقط بازی شگفت‌انگیز “وینونا رایدر” به تنهایی می‌تواند دلیلی کافی برای دیدن این سریال را تا انتهایش فراهم کند، بازی زیرپوستی رایدر در نقش مادری دیوانه که حرف از ارتباط برقرار کردن با پسرش از طریق لامپ‌های تزئینی می‌زند، به معنای واقعی کلمه، محشر است. رفتارهای “رایدر” در جریان سریال بسیار واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد و شما را با خود همراه می‌کند. نمایش موفقیت‌آمیز یک مادر درمانده اما تنها هنر “برادران دافر” نیست بلکه تقریبا تمامی شخصیت‌هایی که جلوی دوربین ظاهر می‌شوند، شخصیت‌پردازی خاص خودشان را دارند. از “نانسی” که زندگی‌اش شباهت‌های انکارناپذیری با دخترهای نوجوان این دوره و زمانه دارد و همینطور “داستین” چاقالو که مدام به فکر پر کردن خندق بلاست، بگیرید تا آن “دکتر بِرِنر/ پدر ایلِون” آشغال‌کله که در زیر نگاهان خونسردش، شیطانی نهفته است. همه و همه در طی 8 ساعت به خوبی برایتان پردازش می‌‌شوند و در نتیجه آن، اهدافی که دنبال می‌کنند قابل باور جلوه می‌کند. اینطور بگویم که شخصیت‌هایی که در “اتفاقات عجیب” می‌بینیم، همگی واقعا “انسان‌اند” نه صرفا عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی که ادای انسان بودن را درمی‌آورند.

5. عملکرد سریال چه در بخش درام و چه در بخش القا ترس درخشان‌ است

” نمایی از “دموگورگِن” هیولای اصلی سریال که بزرگ‌ترین چالش فصل اول سریال به حساب می‌آید و از دنیای زیرین آمده تا کام خیلی‌ها را تلخ کند.”

بله درست خواندید. “اتفاقات عجیب” یک درام/ترسناک خوش‌ساخت است که فراز و نشیبی آنچنانی در ضرب‌آهنگ‌اش دیده نمی‌شود و تا انتها با زدن تعلیق‌های فراوان، مو بر تنتان سیخ می‌کند. سریال از طرفی هر زمان که بخواد می‌تواند احساستان را جریحه‌دار کند و از طرفی دیگر به لطف قاب‌بندی‌های بی‌نظیرش در ترساندن شما هم موفق عمل می‌کند. سکانس‌هایی نظیر گریم‌کردن “ایلون” (میلی بابی براون) و لحظه مرگ دختر “افسر هاپر” در دید مخاطب واقعا تاثیر‌گذار است و این نکته را به شما گوشزد می‌کند که شما در حال تماشای یک سریال تمام “تینیجری” نیستید بلکه در دنیایی غرق شده‌اید که لبریز از اتفاقات تلخ و شیرین است. سکانس‌های وحشتاک سریال هم -به قول فراستی- خوب درآمده، دنیای وارونه و موجودات درون آن  به لطف جلوه‌های ویژه مسحور‌کننده تا انتها غیرقابل پیش‌بینی رفتار می‌کند و همین بستری عالی برای خلق موقعیت‌های دلهره‌آور ایجاد کرده است. در اینجا تاریکی دشمن اصلی شماست و این یعنی…..

6. از ابتدا تا انتها، جان هیچ‌کس در امان نیست

”  تضمینی برای ‌زنده ‌ماندن هیچ کدام از شخصیت‌ها وجود ندارد پس آماده از دست دادن معشوقه‌های خود باشید.”

در دنیای “اتفاقات عجیب” شجاع بودن عواقب بزرگی را به همراه دارد چون دشمنی که با آن روبه‌رو هستیم، ترسو و پست‌کٌلفت نمی‌شناسد. شخصیت‌های دوست‌داشتنی و متعدد زیادی وجود دارند که به طور ناگهانی و بی‌تعارف از صحنه هستی محو می‌شوند. اشتباه نکنید، Stranger Things قرار نیست Game of Thrones باشد، اما شما واقعا نمی‌توانید بگویید که کدام شخصیت‌‌ها تا پایان اپیزود جان سالم بدر می‌برند. حتی قهرمانان یازده، دوازده ساله سریال هم زنده‌ ماندشان به تار مویی بسته‌است، گویی “استفان کینگ” (کسی که از کشتن بچه‌ها در داستان‌هایش ابایی ندارد) داستان را به سررشته تحریر درآورده. با این‌حال عنصری که با حضور قدرتمندش، جذابیت بی‌پایانی به اتفاقاتِ “اتفاقات عجیب” داده است چیست؟…. درست حدس زدید…..

7. موسیقی‌ها … موسیقی‌های سریال فوق‌العاده‌اند

Stranger Things مثال بارزی بر این است که موسیقی چگونه می‌تواند نقشی فراتر از تنها یک عامل مزاحم در پس‌زمینه را داشته باشد، چگونگی استفاده از موسیقی، اهمیت بسیار بالایی دارد چرا که استفاده درست از آن در نهایت منجر به خلق یک اتمسفر متناسب و تاثیر‌گذار و همچنین توسعه هرچه بیشتر داستان در ذهن مخاطب می‌شود. از همان موسیقی تیتراژ ابتدایی که تلفیقی از موسیقی‌های فیلم‌های “جان کارپِنتر” و نسخه مدرن‌ترش یعنی آثار “Nicholas Winding Refn  ” (مانند “Drive” و “Only God Forgives”) است تا آخرین سکانس سریال که بازهم با همین موسیقی خاتمه می‌یابد، “اتفاقات عجیب” مملوء از موسیقی‌های شگفت‌انگیز به سبک دهه 80 است که به طرز عجیبی با روح سریال عجین شده است. آهنگ “باید بمانم یا باید بروم؟” از گروه The Clash به کرات در گوشه و کنار سریال شنیده می‌شود و این موضوع در عین سادگی، بسیار درخشان جلوه می‌کند. انتخاب‌ آهنگ‌ها بسیار عالی است، برای مثال در پایان اپیزود سوم و در یک سکانس فوق‌العاده می‌توانید آهنگ “قهرمانان” از “پیتر گابریل” را بشنوید که با ظرافت خاصی احساسات درونی شخصیت‌های سریال را در قالب کلمات به نمایش می‌گذارد. موسیقی‌های اورجینال سریال هم دست‌کمی از یک شاهکار را ندارند.وقتی تاریکی ظهور می‌کند و موسیقی دلهره‌آور شروع به خودنمایی می‌کند، شما می‌توانید حدس بزنید چه اتفاقی قرار است رخ دهد اما….

8. حس فوق‌العاده‌ای از رمز و راز در جای جای سریال وجود دارد

دقیقا! مهم‌ترین ویژگی یک اثر درام/ترسناک، رازآلود بودنش است. در این‌جا هم درست مانند فیلم‌های موفقی مانند “A Nightmare on Elm Street” و “The Thing”، دانسته‌های شما فراتر از شخصیت‌های درون داستان نمی‌رود اما همین مقدار نیز به طرز دردناکی اندک است. شما در اغلب زمان 8 ساعته سریال تلاش می‌کنید که بفهمید این هیولاها از کجا آمده‌اند، قادر به انجام چه کارهایی هستند و اصلا چه هدفی را دنبال می‌کنند و یا حتی در مورد “ایلِون”، اینکه او چه طور می‌تواند با ذهنش اجسام را حرکت بدهد؟ چه اتفاقی برایش افتاده؟ آیا اصلا خانواده‌ای دارد؟ و خب در نهایت، مانند دیگر آثار مشهور این ژانر به همان اندازه که به جواب‌هایتان می‌رسید؛ سوال‌های دیگری در ذهنتان ایجاد می‌شود که شما را وادار می‌کند از ابتدا برگردید و با دقت بیشتری به تماشای سریال بنشینید.

9. در نهایت باید گفت Stranger Things سریال مهمی است زیرا……

“دنیای زیرین سریال Stranger Things به لطف جلوه‌های بصری‌ خیره‌کننده‌اش، دیدنی از آب درآمده و از طرفی می‌توان ساعت‌ها در موردش بحث کرد.”

زیرا “برادران دافر” در Stranger Things برای اولین در مدیوم تصویر، به سراغ دنیاهای موازی رفته‌اند؛ موضوعی که تا به امروز فیلمسازان، کمتر علاقه‌ای (یا حتی می‌توان گفت جراتی) برای روایتش داشته‌اند. همین موضوع بزرگ‌ترین تفاوت سریال را با دیگر آثار هم‌ژانرش که غالبا با محوریت آدم فضایی‌ها منتشر شده‌اند، مشخص می‌کند. خوشبختانه این ریسک نگران‌کننده، خیلی خوب جواب داده است و دنیای زیرینی که در سریال از آن صحبت به عمل می‌آید، علاوه بر هیجان‌انگیز بودنش، بسیار هم منطقی جلوه می‌کند و خیلی سخت می‌توان ایرادی بر آن گرفت. همه‌‌ی این‌ها مدیون چارچوب مستحکم و بی عیب و نقصی است که سریال در آن قرار دارد. چارچوبی که در آن، ابتدا پیچیده‌ترین مفاهیم علمی به ساده‌ترین شکل ممکن برای مخاطب بیان شده و سپس همان مفاهیم با کیفیتی تحسین‌برانگیز به تصویر کشیده می‌شوند. چارچوبی که بدون شک تا به‌حال در هیچ اثری پیش از این ندیده بودیم……

در نهایت باید اعتراف کرد که سریال Stranger Things یکی از بهترین سریال‌‌های چندسال اخیر تلویزیون است که در بسیاری زمینه‌ها حتی بزرگان ژانر خود را هم به زانو درمی‌آورد. تا انتشار فصل دوم در هالووین بعدی چیزی حدود 3 ماه باقی مانده و خبرها حاکی از آن است که فصل دوم قرار است حتی تاریک‌تر، خونین‌تر و اسرارآمیز‌تر از این فصل باشد. به هرحال فارق از بحث کیفیت احتمالی فصل بعدی‌اش، Stranger Things در درونش داستانی را روایت می‌کند که شاید حکایت خیلی از ما باشد؛ سریالی که همه ما باید پیش از مرگ تجربه‌اش کنیم.

پردیس گیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *