بهمن فرمان‌آرا در روزهای منتهی به اولین سالگرد فوت عباس کیارستمی در نامه‌ای به او خبر خوشی را به گوشش رسانده است.

بهمن فرمان‌آرا در نوشتاری که به صورت نامه منتشر شده است عباس کیارستمی را مخاطب قرار داده و از حسرتش برای تماس با منزل و صحبت کردن با او گفته است. از اینکه هنوز نتوانسته است باور کند که کیارستمی دیگر نیست. همچنین فرمان‌آرا در این نامه پرده از خبری خوش در مورد یکی از فرزندان کیارستمی برمی‌دارد.

عباس‌جان
هرچه به روز هجرتت نزدیک‌تر می‌شویم دلم ناآرام‌تر می‌شود و وسوسه می‌شوم که شماره منزلت را دوباره بگیرم به امید اینکه شاید تلفن‌ات را جواب بدهی. راستی با شماره تلفن آنهایی که سفر کرده‌اند چه باید کرد؟ ٢٢٢٠۴٨۴٢ شماره منزل‌ات را نمی‌توانم دور بیندازم چراکه هنوز سفرت را علی‌رغم تمام شواهد نمی‌توانم باور کنم و امید دارم که روزی به این شماره جواب بدهی و بتوانیم مثل روزگاران گذشته با هم گپی بزنیم و قراری بگذاریم. یک بار به من گفتی که شماره تلفن مرا هرگز فراموش نمی‌کنی چون سه شماره آخر آن ۴٢٠ است و تو را هم یاد فیلم راج کاپور آقای ۴٢٠ می‌اندازد. چقدر خاطرات مشترکی با هم داشتیم و چقدر راحت می‌توانستیم با هم حرف بزنیم. عباس‌جان اخیرا کتاب گفت‌وگوی تو و آیدین آغداشلو به نام «خانه‌ای با شیروانی قرمز» منتشر شده و چه کتاب مفرحی چون دو ستاره بزرگ هنر مملکت ما با هم مثل دو دوست قدیمی (که بودید) حرف می‌زنید.
آن شبی که برای اولین‌بار سر مزار دوست مشترکمان رفتیم و تو و آیدین بعد از آن به خانه من آمدید. گفتی که در دبیرستان روی نیمکتی می‌نشستی که آیدین روی نیمکت جلوتر می‌نشسته. گفتی او همیشه نقاشی می‌کرد و یک بار که متوجه شده بود تو برای دیدن نقاشی‌اش سرک می‌کشی دیگر نگذاشته بود که نقاشی‌اش را ببینی و من گفتم عباس می‌خواستی روی شانه‌اش بزنی و بگویی من عباس کیارستمی فیلم‌ساز بزرگ خواهم شد.
فقط چند روزی از سفرت گذشته بود که یکباره تلفن‌ام زنگ زد و شماره تو بود. قلبم برای یک لحظه ایستاد. بالاخره با ترس تلفن را جواب دادم و صدای احمد آمد که قبل از هر حرفی بابت استفاده از این شماره عذرخواهی کرد چون می‌دانست که دیدن این شماره چقدر دگرگونم خواهد کرد.
عباس‌جان این روزها در ایران و سراسر جهان متمدن حضورت آن‌قدر گسترده و باشکوه است که خیلی سخت است که باور کنم تو دیگر نیستی.
عباس‌جان بالاخره علت سفرت را گردن یکدیگر انداختند ولی بدان که احمد و بهمن، یکی در خارج و یکی در داخل روی تو را سفید کرده‌اند و هرجا که هستی اگر امکان بالیدن داری به این دو پسر ببال چون استحقاقش را دارند.
راستی عباس‌جان یک خبر خوش برایت دارم و آن این است که بهمن ازدواج کرد و این اتفاق باعث شده که در ویرانه‌ای که بعد از رفتنت از بهمن به‌جا مانده بود بار دیگر گلی زیبا روییده است و می‌دانم که این بیشتر از هر بزرگ‌داشتی روح تو را شاد می‌کند.
بدرود دوست عزیز.
یادت همیشه با من است.

شرق 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *